امروز بعد مدت ها با دوستم رفتم پارک پسرامو بردم بازی،کنه انقدر شنیدم بچه دزدی هست شدیدا ترسوشدم دیدم یه مرده خیلی نگاه میکنه پاشدیم ازاین پارک رفتیم پارک شلوغ ترازخیابون رد شدیم یه آقایی درحال رانندگی دهن زشتشو غنچه میکنه بوس میفرسته رفتیم نشستیم بچه ها بازی کنن یه آقایی پشت نیمکت ما رفت وبرگشت متلک انداخت انقدرم من ترسوام به روی خودم نمیاوردم تا یه آقایی که یکم مشکل ذهنی داشت اومد نزدیم ما گفت مامان مامان دیگه انقدر ترسیدم ازجام پریدم بچه امم ازبغل دوستم نگرفتم گفتم الان بغلم میکنه میگه منم شیربده،سریع رفتم دست پسربزرگمو گرفتم که پارک وترک کنیم اون مزاحم قبلی دیدم داره میاد پشتمون دیگه خون جلو چشمامو گرفت گفتم میگیرم میزنم صدای سگ بدی حروم زاده ها یارو فرار کرد ولی حال خودم خیلی بده دلم به خانم ها میسوزه حتی تو نی نی سایتم مردا ولمون نمیکنن دوستم میگه بعضی زن ها رو دادن به مردا که جری،شدن به نظرتون کی ما زنها به آسایش میرسیم