2777
2789

بچه ها از خاطرات با حیوانات موزی بگید تا هم من سرم گرم شه و زودتر ههفت شه یکبار تو نماز خونه دانشگاه من با چهارتا دوستم از وضو خونه اومدیم بیرون تا بریم واسه نماز بعد من یهو احساس کردم یه چی ول شده رو پیشونیم مثل یه تیکه سبزی اویزون همزمان دوستم واسه شوخی چراغارو خاموشکرده بود تو تاریکی دستمو بردم سمت پیشونی چراغا که روشن شد دیم مارمولک کف دستمه همین طور جیغ میزدم و می دویدم اول کیفمو پرت کردم بعد چادرمو بعد پالتومو بعد مقنعمو داشتم همین طوری ادامه می دادم که دوستم گفت من دیدم رفت زیر در من فک کی کردم تو بدنمه خیلی بد بود خونه که رسیدن فقط خودمو می سابیدم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



یبار ماه رمضون رفته بودیم طرفای بندعباس توی یکی از روستاها.خیلیییییی مارمولک داشت.یه شب تو تاریکی رفتم تواتاق تو ورودی در احساس کردم پام رفت روی یه چیز نرم ولزج.جییییغ بنفش کشدیم.مارمولک پدرسوخته بود.هروقت یادم میاد حالم بدمیشه

نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای بر شرافت خویش گذارد.(امام علی علیه السلام)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز