سلام دوستان. دختر عمه ام دیشب رفت پیش خدا. 32 سالش بود.از رنج وغم بیماری رها شد و آرام گرفت ولی داغشو رو دل ما گذاشت. 2 سال بود که با سرطان دست و پنجه نرم میکرد.خدا به جوونیش و بچه 3 سالش هم رحم نکرد.
مدارا میکنم وقتی که تو میری میدونم با یه حس تازه درگیری
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواهر شوهر منم خیلیییی مظلوم بود و خونواده شوهرش واقعا بدجنس شوهرش بی محبت بی احساس دست بزن داشت به بچه هاشم درست حسابی محبت نمی کرد و رو نمی داد بلاهایی سر خواهر شوهر بیچاره من آورده بودن آن سرش ناپیدا آخرشم بیچاره با دوتا بچه هاش و مادر شوهرش در اثر گاز گرفتگی از دنیا رفتند مادر شوهره اون دنیا هم دست از سرش بر نداشت و باهاش اونجا هم رفت!!! اونم خیلی سختی کشیده بود چند باری به شدت زده بودنش و بچشو ازش گرفته بودن و خونه مادرشوهرم آورده بودن و خیلی چیزای دیگههههه اونم 32 سالش بود
ایشاا... هر کسی که در حق یکی دیگه ظلم می کنه سرش بدجوری به سنگ بخوره البته بعضی وقتها دیر میشه اگه یه زمانی این شوهر دختر عمتون پشیمون بشه واقعا چه فایده ای داره
میگن : خدا آدمایی رو که خیلی دوست داره زیاد امتحان میکنه! اینطور که من حساب کردم ،" خدا دیوونه ی منه" ...!!!
سلام دیروز پسر دختر عمه ام رو آوردن خونه عمه ام. وقتی اومد تو همه اطاقا دنبال مامانش گشت و وقتی پیداش نکرد گفت مامانی کجاست؟ دل همه کباب شد.بچه 3 ساله شیطون مثل یه آدم بزرگ آروم شده و همه رو نگاه میکنه و دنبال مامانش میگرده. تا امروز که بردنش سر خاک مادرش و بهش گفتن مامان اینجاست و از اینجا رفته پیش خدا.عکس مامانشو بوس میکنه و میگه مامانی گریه نکن خوب میشی. چون خیلی وقت بود که از مادرش جداش کرده بودن زیاد به خاطر دوریش بی تابی نمیکرد. قربون خدا برم که خودش هر چی صلاح بدونه همون میشه.
مدارا میکنم وقتی که تو میری میدونم با یه حس تازه درگیری