2777
2789
عنوان

همه مامانهائی که کوچولوی متولد 85 دارن بیان با هم آشنا بشیم

| مشاهده متن کامل بحث + 752708 بازدید | 19721 پست
خداروشکر پوریا انگور خیلی دوست داره منم از خواص انگور خیلی شنیدم
ویتامین پوریا قبلا کیدیکیر الان هم تونیک مینادکس یه شربت ویتامین دیگه هم دکتر داده که هروقت مینادکس تموم شد اونو بدم بچه های شما هم اینقدر مریض میشن پوریا هرماه مریض میشه تا داروهاش تموم میشه 10 روز نشده دوباره سرما میخوره نمیدونم چکار کنم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



پوریا 2شبه که ازساعت 9دیگه خوابش میگیره حالا نمیدونم تاثیر داروهاشه یا این مدت که ساعت خوابش رو10 کردیم تاثیر داشته تا همین 2شب پیش از 10 میرفت تو رختخواب کلی طول میکشید تا خوابش ببره ولی حالا خودش میگه خوابم میاد واقعا خوابوندن بچه ها سخته
من شنیدم بعد از تموم شدن شربت تقویته بچه ها بهتره یه دوره ای چیزی ندیم بعد شروع کنیم اما چون پرنیان من

بد غذاست مجبورم قطع نکنم . ایرادی نداره ؟؟

نارسیس جون کیدی کیر بهتره یا مینادکس از کدوم راضی تر بودی؟ اون شربت ویتامینه دیگه ای که گفتی دکتر داده

اسمش چیه؟
چهارشنبه ای که رفتم خونه پرنیان نقاشیشو نشونم داد گف مامان این تویی این بابا . اولین بار بود که دیدم چیزی

کشیده خیلی خوشحال شدم . قبلا فقط خط می کشید می گفت این ماره دایره هم می کشید می گف گردالی

کشیدم.
ساره جون پوریا مینادکس رو بهتر میخوره طعم خوبی داره کیدیکیر رنگش تیره تر بود از بس پوریا مریض میشه و بد غذاست من نفهمیدم تاثیر کدوم بیشتره شما معمولا چه ساعتی شربت تقویتی رو میدین صبحها یا بعد از ظهر
پوریا اشکال رو نمیتونه بکشه بیشتر خط خطی میکنه مثلا یه صفحه رو نقطه نقطه ای میکنه میگه مامان بارون کشیدم
یا خط صاف میکشه یگه مار کشیدم
بچه ها دختر من اصلا عسل و تخم مرغ نمیخوره نمیدونم چی کار کنم که بخوره؟
saliamiraliدختر منم عصر که میخوابه شب تا 12 بیداره اما اگر عصر نخوابونمش شب زودتر میخوابه البته من نگران اینکه دیر بخوابه نیستم چون هنوزمهد نمیره و کلا خوابش دست خودمونه که عصری بخوابونمش یا نه
نباید زیاد حساسیت داشت رو این موضوع البته این نظر شخصیه منه
نارسیس جون نمی دونم وزن آقا پوریارو قبلا گفته بودی یا نه پرنیان من شاید 5/11 باشه . خیلی کمه . نمی دونم چیکار

کنم هرچی هم دکتر می برم فایده نداره. اگه داروهای تقویتی شو قطع کنم اصلا اشتها نداره. پوریا هم همینجوریه؟؟؟
پوریا هم 12 کیلو 400 بوده که تا میخواد یه کم جون بگیره سرماخوردگی جدید نمیزاره پوریا چند ماهه 12 کیلو مونده من نمیخوام زیاد تپل بشه اگه به خوردنش گیر میدم به خاطر رشد مغزی وهوشش هست دکترها میگن تغذیه وخواب شب تو این سن تو رشد مغزی وهوش بچه ها تاثیر داره وهیچی جای خواب شب رو نمیگیره پوریا دیشب به زور شام خورد همه اش میگفت خسته ام وخوابم میاد بعد از شام هم خدا رو شکر زود خوابید زود خوابوندن بچه هایی که از اول دیر خوابیدن خیلی سخته ممکنه طول بکشه شما باید شرایط خونه رو هم آماده کنید دیشب حتی به تلویزیون هم کار نداشت وقتی خاموش کردم اعتراض نکرد در صورتی که همیشه اعتراض میکرد من مدت زیادیه دارم رو خواب پوریا کار میکنم هنوزم باید روش کار کنم تا کاملا عادت کنه
بچه های 2تا 3ساله همینطور هستند ساره جون فکرکنم همه ما باید کتاب کلیدهای رفتاربا کودک 3ساله رو بخونیم
باز آن احساس گنگ و آشنا

در دلم سیر و سفر آغاز کرد

باز هم با دست‏های کودکی

سفره‏ی تنگ دلم را باز کرد

باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی‏های خوب

قصه‏های ساده‏ی مادربزرگ

در هوای گرم شب‏های جنوب

رختخوابی پهن، روی پشت‏بام

کوزه‏های خیس، با آب خنک

بوی گندم، بوی خوب کاهگل

آسمان باز و مهتاب خنک

از فراز تپه می‏آمد به گوش

زنگ دور و مبهم زنگوله‏ها

کوچه‏های روستا، تنگ غروب

محو می‏شد در غبار گله‏ها

های و هوی کوچه‏های شیطنت

دست دادن با مترسک‏های باغ

حرف‏های آسمان و ریسمان

حرف‏های یک کلاغ و چل کلاغ

روزهای دسته‏گل دادن به آب

چیدن یک دسته گل از باغچه

جست‏وجوی عینک مادربزرگ

توی گرد و خاک روی طاقچه

فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

فصل خرمنجا و خرمن‏کوب بود

خواندن خط‏های در هم توی ماه

خواب‏های روی خرمن خوب بود

روزهای خرمن افشانی که بود

خوشه‏‏ها در باد می‏رقصید شاد

دانه‏های گندم و جو را ز کاه

پاک می‏کردیم با آهنگ باد

در دل شب‏های مهتابی که نور

مثل باران می‏چکید از آسمان

می‏کشیدیم از سر شب تا سحر

بارهای کاه را تا کاهدان

آسمان‏ها در مسیر کهکشان

ریزه‏های ماه را می‏ریختند

اسب‏ها از بارشان، در طول راه

ریزه‏های کاه را می‏ریختند

ریزهای کاه خطی می‏کشید

از سر خرمن به سوی کاهدان

کهکشانی دیده می‏شد در زمین

کهکشان دیگری در آسمان

توی خرمنجای خاکی کیف داشت

بازی پرتاب توپ آتشی

دوز بازی‏های بی‏دوز و کلک

جنگ با تیر و کمان‏های کشی

جنگ مردان مثل جنگ واقعی

جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

جنگ ما مانند جنگ زرگری

گر چه پرآشوب، اما خوب بود

مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

خون ما در جنگ‏ها بی‏درنگ بود

هفت تیر چوبی ما بی‏صدا

اسب‏های چوبی ما لنگ بود

آسیاهای قدیمی خوب بود

دوستی‏های صمیمی خوب بود

گر چه ماشین‏های ما کوکی نبود

باز ماشین‏های سیمی خوب بود

ظهرها بعد از شنا و خستگی

ماسه‏های نرم کارون کیف داشت

وقت بیماری که می‏رفتیم شهر

سینمای گنج قارون کیف داشت

روزها در کوچه‏های روستا

دیدن ملای مکتب ترس داشت

دیدن جن توی حمام خراب

دیدن یک سایه در شب ترس داشت

چشم‏ها، هول و هراس ثبت‏نام

دست‏ها، بوی کتاب تازه داشت

گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

باز هم دلشوره‏ها اندازه داشت

باز باران با ترانه می‏گرفت

دفتر تصمیم‏ کبری خیس بود

خاله مرجان و خروس ساده‏اش

که پر و بالش سرا پا خیس بود

روزهای باد و باران و تگرگ

تیله بازی‏های ما با آسمان

تیله‏های شیشه‏ای از پشت‏بام

صاف، غل می‏خورد توی ناودان

بعضی از شب‏ها که مهمان داشتیم

گرم و روشن بود ایوان و اتاق

می‏نشستیم از سر شب تا سحر

فال حافظ بود و گرمای اجاق

هفت بند کهنه‏ی کاکاعلی

ناله‏اش مثل صدای آب بود

شاهنامه خوانی عامورضا

داستانش رستم و سهراب بود

یاد شربت‏های شیرین و خنک

توی ظهر داغ عاشورا به خیر!

یاد آش نذری همسایه‏ها

روضه‏ها و نوحه‏خوانی‏ها به خیر!

یاد ماه روزه و شب‏های قدر

یاد آن پیراهن مشکی به خیر!

یاد آن افطارهای نیمه‏وقت،

روزه‏های کله گنجشکی به خیر!

قهرها و آشتی‏های قشنگ

با زبان آشنای زرگری

یک دوچرخه، چند چشم منتظر

بعد از آن هم بوی چسب پنچری

چال می‏کردیم زیر یک درخت

لاشه‏ی گنجشک‏های مرده را

چینه می‏دادیم نزدیک اجاق

جوجه‏های زرد سرماخورده را

خواب می‏رفتیم روی سبزه‏ها

سیر می‏کردیم توی آسمان

راه می‏رفتیم روی ابرها

تاب می‏بستیم بر رنگین کمان...

ناگهان آن روزها را باد برد

روزهایی را که گل می‏کاشتیم

روزهایی که کلاه باد را

از سرش با خنده بر می‏داشتیم

بال‏های کاغذی آتش گرفت

قصه‏های کودکی از یاد رفت

خاک بازی‏های ما را آب برد

بادبادک‏های ما بر باد رفت

آه، آیا می‏توان آغاز کرد

باز این راه به پایان برده را؟

می‏توان در کوچه‏ها احساس کرد،

باز بوی خاک باران خورده را؟

می‏توان یک بار دیگر باز هم

بال‏های کودکی را باز کرد؟

چشم‏ها را بست و بر بال خیال

تا تماشای خدا پرواز کرد؟

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792