فردا انشالله خواهرم خودش یه نی نی دیگه میاره و پسرخواهرم جدی جدی داداش میشه 
ببینم برای ابجی خودش چکار میکنه
ببینم برای ابجی خودش چکار میکنه
نه بابا جدی میگم بچم خودش یه پا ابادانیه البته 
یه مدت خیلی تو ذهنش جمع و تفریق میکرد یه بارم خنگ زده بود 4-1 رو فکر کرده بود میشه 2 وقتی بهش گفتم میشه دو تا خودش به خودش کلی خندید شمردناشم تا بیست رو که یاد گرفته بود از بیست به بعد هم هی میشینه تا یکان نه اش میره بعد میگه مامان بعد میشه چند فکرشو بکن تا صد میرفت دیوونم کرده بود مثلا از چهل و یک تا چهل و نه تند تند میشمره بعد میگه مامان بعدش چی میشه..البته هشتاد و ...رو نمیتونه درست تلفط کنه و اعصابش خورد میشه دیگه خدا رو شکر به صد که میرسه خسته میشه وگرنه فکرشو بکن....
یه مدت خیلی تو ذهنش جمع و تفریق میکرد یه بارم خنگ زده بود 4-1 رو فکر کرده بود میشه 2 وقتی بهش گفتم میشه دو تا خودش به خودش کلی خندید شمردناشم تا بیست رو که یاد گرفته بود از بیست به بعد هم هی میشینه تا یکان نه اش میره بعد میگه مامان بعد میشه چند فکرشو بکن تا صد میرفت دیوونم کرده بود مثلا از چهل و یک تا چهل و نه تند تند میشمره بعد میگه مامان بعدش چی میشه..البته هشتاد و ...رو نمیتونه درست تلفط کنه و اعصابش خورد میشه دیگه خدا رو شکر به صد که میرسه خسته میشه وگرنه فکرشو بکن....
گاهی میبینم تو تنهاییهاش هی داره با خودش حرف میزنه و مطالبی مرور میکنه اگر در حال یاد گیری شعر جدید باشه شعر میگه یا با ریتم شعرهاش کلمات من در اوردی و به عبارتی چرت و پرت میگه جدیدا سوره هایی که شبها موقع خواب براش میخوندم رو تکرار میکنه (وجالبه که خیلی هم علاقه نشون میده) و یا حساب کتاباشو میکرد و فکر کنم اگر اینها نباشه میشینه خاطراتشو مرور میکنه نمیدونم این حالت طبیعیه یا نه ولی اینو فهمیدم که از این خلوت بچه ها و درگیرهای ذهنشون میشه برای یاددادن استفاده کرد و خیلی هم خوب جواب میده اما هنوز تصمیمی برای اموزش این بچه نگرفتم به همون دلایلی که گفته بودم البته یه مدت خیلی افتادم دنبال کلاس موسیقی گفتم اگر کلاسی شبیه کلاسی که تو اکباتبان برگزار میشد و دوستان میرفتن پیدا کنم خیلی خوبه
مهراوه جان مبارک باشه خاله شدنت! ایشالله یه روز خبر زایمان دوم خودت! ای جانم به این حاج محمد آیین گلم! از طرف من یه ماچ گنده بکنش... در مورد اون کلاس نقاشی هم .... خوب بستگی به کلاسش داره دیگه. این کلاسای خلاقیت و اینا هم بد نیست....
ای جانم به این حاج محمد آیین گلم! از طرف من یه ماچ گنده بکنش... در مورد اون کلاس نقاشی هم .... خوب بستگی به کلاسش داره دیگه. این کلاسای خلاقیت و اینا هم بد نیست....
بچه هاااااااااااااااااا سلاااااام. منو یادتون میاد؟؟ بعد از مدتها بازم اومددددددددددم. یه حس خاصی بهم دست داد... حالتون چطوره؟ نی نی های خوشگلتون خوبن؟ مایا.. برسام.. سامیار.. محمدآیین.. و بقیهههههههه ی عروسکهای عزیزم.
کلیییییییییییی کامنت های نخونده دارم... چقدر بی وفا شدم من!! 
به به سلام سمانه جووووون شما رو هم فراموش کنیم که نمیکنیم مگه میشه ساینا نباتمون رو فراموش کنیم. ولی خدااااایی خیلی بی وفا شدیاااااا انشاالله گرفتاری ها همه برای شادی و خیر بوده و هست. دختر گلمون خووووووبه؟ چیکارا میکنه؟ مهد کودک میره ؟ بیا برامون تعریف کن از عروسک خانم
مهراوه جان بهداد هم حدود 6-7 ماهه پیش بود که خیلی علاقه به شمردن پیدا کرده بود . تا بیست رو که بلد بود و اونم همینطور مثل آیین جون یکان ها رو میگفت و تا 50و 60 رو همینطور خودش دوست داشت و میگفت ولی من زیاد پیگیرش نشدم وبرای اونم بعد از چندماه دیگه کمرنگ شد حالا جالبه بهداد خیلی هم اصرار داشت که انگلیسی اش هم بگه و همینطوری خودش چون نوشتن اعداد و حروف انگلیسی رو چون خیلی دوست داشت شمارش هم میکرد و همش به من هم میگفت بیمویس(بنویس) 21 تووِنی وان
نگار جان ممنون سمانه جان خوبی کجایی خواهررر ساینا جون خوبه؟؟ پانی جان بهداد از کی شمردن رو یاد گرفت؟؟ محمدآیین که از پسرخواهر م چند شب پیش یه حرف دیگه هم زد موندم!!! داشتم از خطرات کاری میگفتم فکر کنم پریدن و...بود بعد خودش گفت اگه اینکارو بکنم بعدمن رو میبرن میخابونن روی من سنگ میزارن اونوقت یعنی رفتم پیش خدا..... 
وای من همینطور موندمممممم خوب پسرخواهرم 7 سالشه این حرفا رو بالاخره اینور اونور (معمولا از پیش دبستانیش)میشنوه بچه تو داری هم هست معمولا برای خوهارم تعریف نمیکنه تو مهد چی میشنوه اما وقتی این حرفا رو به آیین میگه خیلای نگران میشم اشتباه اول از خ.دم بود که وقتی خواهرم حامله بود و به من گفت نتو هم زودذتر اقدام کن تا بچه هامون همبازی و همستن باشن گوش نکردم الان با سه سال اختلاف سنی با مشکلات مختلفی رو برو شدیم والبته اینم بگم که این پسرخالهه خیلی خیلی هم بهم وابسته انبا اینکه گاهی هی ییه نمه دعوا هم میکنن
وای من همینطور موندمممممم خوب پسرخواهرم 7 سالشه این حرفا رو بالاخره اینور اونور (معمولا از پیش دبستانیش)میشنوه بچه تو داری هم هست معمولا برای خوهارم تعریف نمیکنه تو مهد چی میشنوه اما وقتی این حرفا رو به آیین میگه خیلای نگران میشم اشتباه اول از خ.دم بود که وقتی خواهرم حامله بود و به من گفت نتو هم زودذتر اقدام کن تا بچه هامون همبازی و همستن باشن گوش نکردم الان با سه سال اختلاف سنی با مشکلات مختلفی رو برو شدیم والبته اینم بگم که این پسرخالهه خیلی خیلی هم بهم وابسته انبا اینکه گاهی هی ییه نمه دعوا هم میکنن
پانی جون مهربون و مهراوه ی عزیزم ممنون. چشم میام تعریف می کنم واستون. مهراوه جون داماد گلم چطوره؟! 
ساینا هم شمردن بلده. تا ۲٠ می شمره. فارسی و انگلیسی. بچه ها من حس می کنم قبلا بیشتر به ساینا می رسیدم..
گاهی وقتا می گم نکنه واسش کم می ذارم.. من هنوز پستهای قبلی رو نخوندم.. خیلییییییییییییی وقت بود غایب بودم اما سر فرصت کم کم می رم می خونمشون تا اونجا که بشه.
گاهی وقتا می گم نکنه واسش کم می ذارم.. من هنوز پستهای قبلی رو نخوندم.. خیلییییییییییییی وقت بود غایب بودم اما سر فرصت کم کم می رم می خونمشون تا اونجا که بشه.
بچه ها من هنوز ساینا رو نبردم مهد. دارم تحقیق می کنم ببینم چه مهدی توی اهواز خوبه که ببرمش. ایشالا از هفته ی دیگه می برم. امااااااااااا ساینا بیش از حد بهم وابسته هست. دو سه روز پیش امتحانی بردمش اما نموند. همسرم پیشنهاد دادن با عمش بره. چند روز اول. می خوایم همین کار رو بکنیم. می دونین ساینا چه جوریه؟ با فامیل نزدیک یعنی عمه..خاله..دایی ..عمو.. رابطه ی خوبی داره و با بچه ها اماااااااااا اگه کسی رو نشناسه حتی حاضر نیست نازش کنن یا دستشو بگیرن یا باهاشون صحبت کنه! کلا با خانمها رابطش بهتره. و یه چیز مهم دیگه که دیگه گاهی وقتا عصبیم می کنه اینه که بیش از حد حساسه که به بچه ای ذره ای اهمیت بدم مثلا بگم عزیزم و.. حسادت می کنه شدیدااااااااااااا. باورتون نمیشه حتی وقتی فیلمهای پسر خواهرمو نشونش می دم که اون موقع هنوز ساینایی وجود نداشت وقتی می دید بهش میگم عزیزم و... عصبانی می شد و می گفت چرا بهش گفتی عزیزم و... فقط باید به من بگی. وقتیم براش توضیح میدم اون موقع تو نبودی بازم زیر بار نمی ره!!! 
پسر خواهرمم تازه به دنیا اومده حتی نمی ذاشت نزدیکش شم وگرنه داد می زد و دعوا میکرد.. منی که همیشه عاشق بچه ها بودم و قربون صدقشون می رفتم حالا ممنوووووووووع شده دیگه!!! تازه هیچ وقت کاری هم نکردمم که حساس بشه. ابدا. خواهرم میگه تا حالا این مدلیشو ندیده بودم که تا این حد حساس باشه. حتی گاهی وقتا به اشیا!! مثلا بگم فلان چیز رو دوست دارم یا خوشم میاد میگه نباید دوست داشته باشی و خوشت بیاد!!! واقعا موندم چیکار کنم! دعوا و بی محلی هم فایده نداره.
پسر خواهرمم تازه به دنیا اومده حتی نمی ذاشت نزدیکش شم وگرنه داد می زد و دعوا میکرد.. منی که همیشه عاشق بچه ها بودم و قربون صدقشون می رفتم حالا ممنوووووووووع شده دیگه!!! تازه هیچ وقت کاری هم نکردمم که حساس بشه. ابدا. خواهرم میگه تا حالا این مدلیشو ندیده بودم که تا این حد حساس باشه. حتی گاهی وقتا به اشیا!! مثلا بگم فلان چیز رو دوست دارم یا خوشم میاد میگه نباید دوست داشته باشی و خوشت بیاد!!! واقعا موندم چیکار کنم! دعوا و بی محلی هم فایده نداره.
سمانه جان حساس بودن ساینا جان ازهوش و درک زیادشم هست قربون عروس بااحساسم.. من برخلاف خوهرت فکر میکنم طبیعیه خب روحیات بچه ها با هم فرق میکنهیه مدت باید تحمل کنی تا باورش بشه بیشتر از همه اونو دوست داری قصه و ...حتما بهش بگو با قصه خیلی درسها میشه به بچه داد و یه چیز دیگه ...به ساینا جون گفتی اون موقع تو نبودی؟؟؟ به نظرم این جمله اصلا در حد درک بچه نیست مثلا میتونستی بگی تو دلم بودی من که هر وقت بچم از گذشته های دور میپرسی مثلا موقعی که خودم کوچچیک بودم وقتی میپرسه پس من کجا بودم میگم پیش خدا بودی تصورشم اینه که دوران خوشی قبل ا تولدش پیش خدا داشته اما یادش نمیاد....
یه چیز خنده دار چدیدا علاقه زیادی پیدا کرده که انگشتر دستم بندازه یه بار بهش گفتم میدونی این انگشتر رواون موقع که تو نبودی اول بابات دستم انداخت (یکی نیست بهم بگه جوگیر حالا این چی بود برای بچه تعریف کردی) اونم دیگه از اون موقع گیر سه پیچ و گریه که چرا بابا صبر نکرد من بیام(یعنی دنیا بیاد) خودم انگشتر دستتت بندازمم
سمانه جان اینکه با بچه ها دیرتر صمیمی میشه رو کمی جدی بگیر سعی کن بیشتر وارد محیطای کودککانه اش کنی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز