2777
2789
نگار جون و مهراوه جون الان عصر تکنولوژیه... زمان بچگی ما واقعا از این چیزا خبری نبود ما هم با جریانات روز بزرگ شدیم ولی الان مجبوریم بچه هامونو وارد تکنولوژی کنیم.. ولی باید حد و مرز تعیین کنیم واسشون.. البته بازم بستگی به خود بچه ها هم داره.. مثلا شایلین اصلا تلویزیونی نیست اگه چند روزم تی وی روشن نباشه اصلا هیچی نمی گه... یا اوایل که براش تبلت گرفته بودیم من فکر می کردم حالا تمام شبانه روز می خواد با اون بازی کنه .. ولی الان شاید چند روز پشت هم اصلا سراغی از تبلتش نگیره....

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

سلام بچه ها دختر من برعکس یه سری بچه ها که سرشون تو گوشی وچشاشون تو تیوی عاشق خاله بازی کردن ونی نی داشتن ، به من می گه برام نی نی بگیر اونم سه تا امروز سه روز از ابله مرغونش می گذره ، حالش خوبه .فسقلیای شما ابله گرفتن من که خیلی ناراحتم که جاش نمونه تو صورتش
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
سلام بچه ها دختر من برعکس یه سری بچه ها که سرشون تو گوشی وچشاشون تو تیوی عاشق خاله بازی کردن ونی نی داشتن ، به من می گه برام نی نی بگیر اونم سه تا امروز سه روز از ابله مرغونش می گذره ، حالش خوبه .فسقلیای شما ابله گرفتن من که خیلی ناراحتم که جاش نمونه تو صورتش
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
وای چقدر اینجا دلگیر شده میترسم کار به جایی برسه که در اینجا رو هم تخته کنیم آخه چرا دیگه سر نمیزنید؟؟ نگار جون اگه تو پایه ای بیا ما خودمون مرتب سر بزنیم اینجا انشالله که دوستان دیگه هم یواش یواش بر گردن
مهراوه جون میدونی که من پایه ام! اما خوب به قول تو آدم دلش میگیره میاد اینجا می بینه هیچ خبری نیس.... اما ولشون کن.... بیا خودمون اینجا رو بگردونیم. اصن فک کنیم یه جورایی وبلاگ خودمونه! هی بحرفیم و بحرفیم تا بالاخره یکیشون بیاد... هوم ؟! خوبه؟!
من این روزا یه کم سرم شلوغ بود.... می خواستم پرونده خرید لباس برای عروسی خواهر شوهرم رو قبل از ماه رمضون ببندم. آخه دقیقا فردای عید فطر عروسیه. اونم دو تا عروسی! اونم دو تا شهر مختلف! چه شود!!!! حالا خدا رو شکر لباسمون اوکی شد... کلی گشتم تا اون چیزی که میخواستم گیرم اومد.... بیشتر از این دلم می سوخت که خواهرم خیاط لباس شب و عروسه و چون بچه کوچیک داره نمی تونست برام بدوزه... دیگه وقتی هم مزون دوز می پوشی هیچ لباس بازاری دوزی رو نمی پسندی دیگه.... حالا بدم نشد.... برای یحیی جونی هم یه پیرهن سفید آستین کوتاه با یه پاپیون قهواه ای گرفتم که با شلوار کتون کرمی که برای عید براش خریدم بپوشه. البته یه دست لباس زاپاس هم براش در نظر گرفتم. می دونی که برای پسربچه هر چی لباس ببری سفر بازم کمه! حیف ازش عکس نگرفتم.... عزیزم ... وقتی داشت پرو میکرد همچین جوگیر شده بود... میگفت مامان من می خوام داماد بشم؟! یهو تو همون مغازه فکر رفتم به آینده .... پیش خودم گفتم اون روز که میره کت شلوار دامادی بخره من چه حسی دارم! فک کن! من.... مادر داماد! خیلی باحاله .... نه؟!
گفته بودم که یحیی رو مهد قرآن می برم.... فعلا سه روز در هفته میره.... خیلی خوبه. هم مدت زمانش مناسبه (از 9 تا 12) هم از لحاظ مکانی به نظرم خوبه. هم شبیه کلاسه هم کفش موکته و موقع بازی می تونن راحت بازی کنن. هر وقت بخوان نقاشی یا کاردستی درست کنن براشون میزو صندلی پلاستیکی می چینن. در حالت عادی هم دور کلاس صندلی چوبی یه دستی دارن. برنامه شون هم اول با ورزش و بپر بپر شروع میشه بعدش دسته جمعی دعای فرج می خونن. بعد حین بازی و مثلا خمیر بازی و کاردستی و نقاشی و رنگ انگشتی و لگو بازی و ماشین بازی و اینا یه حدیث خیلی کوتاه یا یه سوره کوتاه می خونن. شعرای کوتاه رو هم اون بین باهاشون کار میکنن. یعنی اصلا بچه متوجه نمیشه که داره آموزش می بینه. هر ماه هم یه داستان قرآنی براشون تعریف می کنن. مثلا این ماه " شتر صالح". تمام موارد آموزشی رو هم اول هر ماه به مامانا میدن. یحیی قبل از رفتن به اونجا سوره توحید رو بلد بود. چند تا شعر کوتاه دو بیتی هم حفظ بود. من می دیدم که علاقه خاصی به تکرار و زمزمه با آهنگ نشون میده. مخصوصا ترانه های خاله ستاره رو خیلی دوست داره. حالا هم که میره اونجا خیلی بهتر شده. چون خودم شعرای کلاسش رو دارم سعی میکنم همونا رو تو خونه هم باهاش کار کنم. در کل راضیم که میره اونجا... از همه این چیزا مهمتر برام ارتباط برقرار کردن با بچه های دیگه بود. اینکه بتونه باهاشون دوست بشه و یادبگیره با بچه های دیگه بازی کنه. الانم شدیدا دارم روی " سلام کردن " کار میکنم! تو این مورد یه کم ضعیفه بچه ام! یعنی اول برقراری ارتباط احساس خجالت میکنه. بگذریم که بعد از سلام یهو یخش آب میشه و از سر و کول طرف بالا میره!!!
نگار جون چه خوب که یحیی جونی رو همچین کلاسی گذاشتی،هم برای خودش خوبه که در حال بازی یه چیزی هم یاد می گیره و سرگرمه و هم برای خودت خوبه که یه تایمی رو میتونی به کارای خودت اختصاص بدی،به نظر من واقعاً لازمه که بچه ها ٢-٣ساعت در روز کلاسی جایی برن
ایول به خانوم دکتر! خوبی سمیرا جان؟! کار و بار خوبه؟! موضوع اون ماجرای اکشن یه چیزی تو مایه های این : و این : بود! حالا زیاد فکری نشین بابا ... خبری نیس.... ولی من و همسر جان که تا مرز انتخاب اسم هم پیش رفتیم!!!!! خخخخخخ خیلی هیجان انگیز بود! هر یه ساعت یه بار همسر جان چه پیامکی چه تلفنی چه ایمیلی و چه حضوری می پرسید چه خبر؟! خلاصه ..... بالاخره من رفتم هالیدی و قضیه مختومه اعلام شد! بعدش همسر جان اینطوری شد : و من :
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   gthllwthy  |  11 ساعت پیش
توسط   ابروکمونی۳  |  3 ساعت پیش