2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست
همه سعی میکنن از خاطرات و حس های شیرینشون بگن اما من خاطره شیرینی ندارم بگم ...

ان شاء الله به زودی خاطرات قشنگت رو برامون می گی آمین

السلام عليك يا صاحب الزمان مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف عليه السلام یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی آقا بیا دلم برات لک زده می ترسم روزی بیایی من نباشم این حسرت به دلم بمونه بیا آقا بیا اين عشق آتشين ز دلم پاك نمي شود مجنون به غير خانه عشقش نمي شود بر تخت يوسف كنعان نوشته اند هر يوسفي كه يوسف زهرا نمي شود دل از طلب ندارم تا كام من بر آيد يا جان رسد به جانان يا جان من در آيد آن دوست که دیدنش بیاراید چشم بی دیدنش از گریه نیاساید چشم ما را ز برای دیدنش باید چشم گر دوست نبیند به چه کار آید چشم در تأخیر ظهور نقش نداشته باشیم که اگه نقش داشته باشیم اون دنیا باید جواب منتظرا و خونای به ناحق ریخته شده در اثر تاخیر ظهور رو بدیم اون موقع چه جوابی خواهیم داشت می خوان هر جوری شده اسلام و مسلمون ها رو به فساد بکشن آهای اونایی که منتظر مولایید آقا جز ما شیعه ها کيو داره؟ شما رو به خدا بیایم حداقل ما نمک رو زخم مهدی فاطمه نریزیم یکم حواسمون رو جمع کنيم که امام زمان هر هفته کارنامه اعمال ما رو چک می کنه از دست خودم ناراحتم که اعمالم اصلا در شان یک منتظر نیست کمکم کن کاش می شد منم به دردت میخوردم...کاش منم تو رکابت بپذیری...هر چند دور....هر چند دیر... آقا منو به حرم سبزت بپذير ما باید زمینه ساز ظهور ارباب شویم یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی                    خدایا خدایا شکر واسه اینکه بالاخره مامانم کردی 
سال سوم ازدواجم بود و هردومون مشکل ناباروری داشتیم همون ماههای نوعروس بودنم فهمیدم برا مادرشدن راه س ...

سلام عزیزم خیییییلی خاطره مادرشدنت قشنگه ... 

الان نی نیت چن وقتشه؟ دختره یا پسر ( بخاطر خوابی ک دیدی میپرسم)

فداتشم جوجم👶

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

اجازه دادین همه در مورد مادر پست بزارن.من مادر نیستم فقط یه دیالوگ کوتاه مینویسم از روزیکه مامان فهمید سرطان سینه داره خودتون تا ته قضیه رو برید

اونروز همه پیشش بودیم وقتی فهمید رنگش شد مثل گچ سرشو انداخت پایین.همه تو ذهنمون فکر میکردیم ترسیده از جراحی،شیمی درمانی،از دردپشت درد از...؟.بابا طاقت نیاورد گفت خانوم نگرانی نداره میلیون میلیون آدم خوب میشن یکیشم شما.مامان سرشو آورد بالا گفت عزیزجون:بچه هام بچه هام.!!!!؟من اون لحظه بخاطرافکار حقیرمو کوچیکی قلبم از مادرم از زمینو آسمون خجالت کشیدم.از مادری که ورای همه نگرانی از درد ورنجی که خواهد کشید اولویتش منم.منه بی لیاقت منه بی ارزش منه قدرنشناس.مادر یعنی این😭😭😭😢

به قومی گرفتار شده ایم که فکر میکنند خداوند جز آنها کس دیگری را هدایت نکرده است. 😏😉                    ابن سینا       
ان شاء الله به زودی خاطرات قشنگت رو برامون می گی آمین

ممنونم ❤

سلام بماند به یادگار ،اینها اخرین حرف های من هست ،الان که اینو میخونی من برای همیشه سایت و ترک کردم ، به نی نی یار گفتم تعلیقم کنه حالا نمیدونم تعلیق بشم مثل قدیم میزنه روش که **دسترسی به اطلاعات این کاربر امکان پذیر نمی باشد **یا نه ؟ به هر حال من رفتم ، دوستان خوب من  خداحافظ ببخشید که بی خبر رفتم محبت هاتون یادم میمونه خوبی و بدی دیدید حلال کنید ، در خصوص اونهایی هم که با رفتم خوشحال میشن باید بگم خداروشکر که هنوز باعث خوشحالی میشیم 😂 راحت باشید حلالتون .نمیدونم دیگه باید چیا بگم ، جز اینکه  ایشالا  حال دل همه خوش باشه 💔 خداحافظ تا همیشه 9.8.2024 اخرین بازدید 👋👋

6 ماه از ازدواجمون میگذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. من رفتم چکاپ و خانم دکتر گفت مشکلی نداری فقط ویتامین D باید تزریق کنی. تو فامیل نازایی نداشتیم برای همین مطمئن بودم بزودی باردار میشم. ماه اول اقدام کردی ولی چون توی عید بود و همیشه تا آخر شب بیرون بودیم وقتی هم که میومدیم خونه مثل جنازه میفتادیم و نشد اقداممونو کامل کنیم 18 فروردین پریود شدم و به شوهرم گفتم این ماه جدی تر اقدام کنیم. شوهرم بیشتر از من بچه میخواست انگار نگران بود نکنه نشه...

گذشت و 23 اردیبهشت با 5 روز تاخیر لکه بینی و دل درد شدیدی پیدا کردم یه ژلوفن خوردمو با اعصاب داغون رفتم ناهار بپزم. 3 روز طول کشید و فقط لکه بود. صبح جمعه از خواب بیدار شدم و گفت بذار ببینم چی میشه بی بی چک زدم به دقیقه نرسید دوتا خط پررنگ افتاد. بدوبدو رفتم شوهرمو از خواب بیدار کردم و بی بی چکو نشون دادم و گفتم پاشو بابایی. برق از چشماش پرید بغلم کرد و بوسیدم سریع تلفنو برداشتم و به مامانم خبر دادم اونم با خوشحالی گفت مبارکه مامان کوچولو....

حقیقت آیینه‌ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکه‌ایی از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست، حال آنکه حقیقت نزد همگان است.
وقتی فهمیدم تو پیشمی نی نی کوچولوی من، بعد از اذان بود، سجده شکر به جا آوردم .  زودی تلفن کردم ...

عزیزززز دلم😔معلومه که تو هم مادری🌺مادر یه فرشته ی آسمونی🌺روزت مبارک..

ان شاالله در بهترین شرایط یه نی نی قشنگ  بیاد بغلتون🙏

سوفيا من

دختركم

وقتي اومدي فهميدم بايد با خيلي چيزا خداحافظي كنم

يه خواب راحت، يه چايي تازه دم، يه حموم خوب

خيلي از لباسهاي توي كمدم

دلم براي خيلي چيزا تنگ بشه

دو نفره هام با دوستام، فروشنده هاي مترو، حتي دعواهاي توي بي أر تي سلانه سلانه راه رفتن تو پياده رو

فهميدم جاي  أرزوهام كوچيك ميشه 

بلندپروازي هام سقف ميخورن

فهميدم اگه بابات خسته. بود هزچقدر هم من خسته تر بودم بايد حواسم باشه خونه أروم بمونه

فهميدم كه از امروز اجازه دادم هميشه قلبم بيرون از تنم بزنه

يه نفس تندت يه شب خواب رو از چشام بگيره

گرمي تنت بشه مهمترين دارايي اين روزام

بوت مستم كنه بيشتر از هر عطري

نگاهت قلبم رو به تپش بياره بيشتر از هر عشقي

أره عشق دخترم

اين حد از عشق رو من با تو فهميدم 

تو پاره تن من هستي

من ديگه من هستي كه بيرون از من راه ميري

من با تو عشق رو فهميدم با همه سختي هاش و فداكاري هاش

سالها منتظر بچه بودم. همه دکترای شهر و مراکز ناباروری رفتم، هربار از دفه قبل ناامیدتر به هیچکس نمیگ ...

چن سالته مگه که یائسه بشی🙄

توروخدا برای سالم بدنیا اومدن نی نیم صلوات بفرستین سه تا سقط خود به خودی داشتم دعا کنین این بارداریم خوب پیش بره ممنون دوستان گلم🙏🏻🙏🏻🙏🏻

سلام به عزیزانی که خاطرات مرا میخوانند.🌹

سه سال از یکی شدنمان گذشته بود و خلاء یک فرشته ایی که بوی خدا را می داد را در زندگیمان احساس می کردیم ، وقتی تصمیم گرفتیم که یکی از امانت های خدا را در کنارمان داشته باشم ...پس از مدت کمی ...حال و هوایم تغییر کرد و هنگامیکه دکتر گفت که چهل روز هست که با من همنفس شده خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم.وقتی به منزل آمدم خیلی فکرها به سرم می آمد که چطور خبر وجود امانت الهی را به همسرم بدهم ولی وقتی پدر مهربان به منزل آمد هیچکدام از اون حرفها و حرکات یادم نمی آمد و فقط او را بوسیدم و گفتم خانواده ما سه نفر شده ، همسرم مرا بوسید و گفت خوشحالم که مادر فرزندم هستی و خوشحالی آن روز را برایم چندین برابر کرد.هر روز با موهبت الهی ام صحبت می کردم ولی واکنشی نمیدیدم تا اینکه ماه چهارم احساس می کردم که در شکمم ی چیزی مثل نبض می زند و آن روز اشک شوق می ریختم چقدر لذت بخش بود و از اون روز به بعد بود که هر وقت شاد بودم انگار کوچولوی منم شادی اش را بروز می داد و وقتی به ماه هایی که وزن ا را احساس میکردم ، رسیدم هنگامیکه او مشغول بازی و خوردن بود ، خونه کوچکش تکان میخورد و من جای او را حس میکردم.دیگه به روز شماری افتاده بودم چون دیگه دوست داشتم خونه بزرگتری رو به او نشان دهم.روزی که ترس و شوق همراه باهم بود و زمانی که چشم بر هم گذاشتم ساعت یازده و بیست و پنج دقیقه بود و ساعتی بعد بوی خدایی رو استشمام میکردم .با دیدنش فقط گریه کردم .14 سال از این اتفاق قشنگ میگذره و همچنان 9 اسفند هر سال این خاطرات را مرور میکنم و هرسال لذت بخش تر از سال قبل است.بعد از مادر شدن فهمیدم مادرم چقدر از خودگذشتگی کرده است.امیدوارم که به حق حضرت زهرا ( س ) خدا برای همه منتظران معجزه کند.

روز و روزگارتان شاد باد.


کاش صدای یا رب گفتنم به عرش خداییت می رسید.😢 دلم خیلی گرفته 😢خدایا کمکم کن.😢😢
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز