2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26575 بازدید | 356 پست

من خداروشکر واسه بارداریم مشکلی نداشتم. چند ماه خودم نخواستم باردار شم. ولی وقتی دیگه جلوگیری نکردم یه جورایی استرس داشتم..خدهیا نکنه باردار نشمم..عاشق نی نی بودم..بعد از چند ماه بی بی چکم مثبت شد..برام چیز غیر عادی نبود..ولی اون لحظه انگارقرار بود تکه ای از وجود خودم رو بدنیا بیارم..قلبم بیاد تو دنیا جلوی چشمم باشه..دختر عزیزم وقتی خواستی بدنیا بیای خیلی بی تابی کردی ومن خیلی درد میکشیدم..ولی حس اینکه نکنه تو توی شکمم اذیت بشی اون لحظه درد بیشتری داشت..وقتی تو بدنیا اومدی دنیای من روشن شد..انگار من با تو متولد شدم..

دخترم ان شالله تو هم یه روزی مادر شدن رو با تموم وجودت احساس کنی..من از همین الان روزت و بهت تبریک میگم.

من خداروشکر واسه بارداریم مشکلی نداشتم. چند ماه خودم نخواستم باردار شم. ولی وقتی دیگه جلوگیری نکردم یه جورایی استرس داشتم..خدهیا نکنه باردار نشمم..عاشق نی نی بودم..بعد از چند ماه بی بی چکم مثبت شد..برام چیز غیر عادی نبود..ولی اون لحظه انگارقرار بود تکه ای از وجود خودم رو بدنیا بیارم..قلبم بیاد تو دنیا جلوی چشمم باشه..دختر عزیزم وقتی خواستی بدنیا بیای خیلی بی تابی کردی ومن خیلی درد میکشیدم..ولی حس اینکه نکنه تو توی شکمم اذیت بشی اون لحظه درد بیشتری داشت..وقتی تو بدنیا اومدی دنیای من روشن شد..انگار من با تو متولد شدم..

دخترم ان شالله تو هم یه روزی مادر شدن رو با تموم وجودت احساس کنی..من از همین الان روزت و بهت تبریک میگم.

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

این تجربه شخصی منه..

مادر بودن یعنی ترس از دست دادن بچه از همون لحظه که تو وجودت حسش میکنی..و بیششششتر وقتی که درد زایمان و تحمل میکنی و برای اولین بار میبینیش..

مادرم روزت مبارک

روزای انتظار برای استفاده از بی بی چک بقدری دیر میگذشت که دیگ صبرم تموم شده بود

روز 21سیکلم بی بی زدم منفی 

چندروز گذشت بی بی زدم هاله البته ظهر بود

از خوشحالی خودمو خوشبخترین مادردنیا میدونستم

دوباره فردا صبحش با اولین ادرار زدم منفی شد

بقدری دلم شکست که دنیا رو سرم خراب شد


کارای دندون پزشکی داشتم توی این مدت یه دندونمم عصب کشی کرده بودم و یروز به موعدم وفت دندون پزشکی داشتم تو یه درمانگاه که آزمایشگاه هم داشت شوهرم گفت عزیزم فردا که رفتی دندون پزشکی آز بارداری هم بده منم گعتم میدونم باردار نیستم و آزم نمیدم 

خلاصه


رفتم واسه کارای دندونم 

دل تو دلم نبود که برم آز بدم

کارا دندونم تموم شد 

یه چیزی تو دلم بهم گفت برم بی بی چک بخرم تو سرویس بهداشتی درمانگاه ایتفاده کنم

رفتم بی بی خریدم و استفاده کردم ثانیه ای دوتا خط شد



نمیدونم چطوری خودمو به آزمایشگاه رسوندم گفتم ارژانسی آز بارداری میخوام بدم 

خلاصه آز دادم و گفتن یک ساعت رو تل گرام واسم جوابو میفرستن

منم تا برسم خونه یه ساعت شد البته رفتم خونه ی مامانم

جواب آز فرستاده شد

بتا 84یروز قبل از موعدم داشتم از ذوق میلرزیدم اشک امونم نمیداد مامانم و خواهرم اشک ذوق ریختن و بغلم کردن تبریک گفتن 

خدایا شکرت 

از ذوقم رفتم یه کیک ساده خریدم روش نوشتن بابایی من یه سفر طولانیم منتظرم باشید تا بیام پیشتون


شوهرم اومد با چشمای پر از اشک ذوق بی بی چک و کیک و تقدیمش کردم

شوهرم گفت قبول نیست باید آز بدی

منم جواب آزو نشونش دادم

نمیدونست چیکار کنه

خودشم بدو بدو رفت یه جعبه شیرینی خرید

و نمیدونست از خوشحالی باید چیکار کنه

یا امیرالمومنین علی علیه السلام

براي من تجربه مادر شدن برابر شد با محكم شدن.٣٠ سالم بود كه براي اولين بار حسش كردم.با وجود اينكه سن كمي نداشتم اما سرشار از كودكي بودم.روزي كه با اعتماد بنفس كامل رفتم براي سونوگرافي و دكتر گفت بارداري پوچ داريد دنيا رو سرم خراب شد.اصلا حاضر نبودم تكه اي از وجودمو از بين ببرم اما سرانجام تسليم شدم وبعد از اون به شدت از باردار شدن بيزار شده بودم و هر خانم بارداري كه ميديم حس بدي داشتم.من روياي مادر شدنو به كلي فراموش كرده بود تا اينكه تصميم گرفتم يوگا رو شروع كنم.هنوز ٦ ماه نشده بود كه اون ترس دروني و احساس تنفر از بارداري جاي خودشو به حسي جديد داد كه من در خودم پيدا كردم.با وجود همه ترسها و استرس ها براي مادر شدن اقدام كردم.من ٣٢ سالم بود و ازينكه فرزندم همانند خودمو و همسرم با اختلاف سني زياد به دنيا بياد نگران بودم.من و همسرم در اوج جواني پدران نازنينمونو از دست داديم.ماه دوم كه اقدام كردم باردار شدم اما اين بار بخاطر آرامشي كه در جريان مديتيشن و يوگا بدست آورده بودم كاملا بدون استرس بودم تا روزي كه قلب كوچكشو ديدم و باورم نميشد كه خدا بعد ازون همه سختي ذره اي از عشقشو در وجود من نهاده.با وجود بارداري سختي كه داشتم و همه سختي هايي كه بخاطر شغلم متحمل شدم خداوند فرزندمو در پناه امن خودش حفظ كرد و تا ماه آخر مسئوليتمو انجام دادم.زيباترين روز زندگيم لحظه اي بود كه گرماي صورت پسرمو كنار صورتم حس كردم ❤️

یک سال و نیم بود دنبال بچه دار شدن بودیم منم کیست پشت کیست حتی جراحی هم شدم به خاطرش دکتر پشت دکتر سونو پشت سونو ازمایش پشت ازمایش  چند ماه بود داشتم قرص جلوگیری میخوردم به خاطره کیستام بسته قرص تموم شد و پریود شدم باشوهرم عهد بستیم دیگه از این ماه نه دکتر بریم نه  سونو گرافی بسپریم دست خدا چند روز از موعد پریودیم رد شده بود دل درد وحشناک داشتم گفتم خدایا باز چرا پریود نشدم شوهرم شبش سرکار بود صبح بهش زنگ زدم زود از سرکار بیا بریم دکتر نتونستم شب خوب بخوابم از دل درد اومد باهم رفتیم دکتر بهش گفت یه پروژسترون بنویسین که پریود شم گفت مطمنی حامله نیستی من و شوهرم بهم نگاه کردیم گفتم فکر نکنم گفت نه اینجوری نمیشه یه بتا بده اگه منفی بود برات پرژسترون مینویسم رفتم ازمایش دادم اومدیم خونه خوابیدم 12جواب اماده میشد شوهرم خسته خوابش برد خواب دیدم خانم تو ازمایشگاه پشت سیستم نشسته میگه عدد 125مثبته از خواب بیدار شدم به شوهرم نگفتم گفت امید الکیه باز مثل همیشه منفیه دم ازمایشگاه شوهرم گفت خودت برو جواب رو بگیر جا پارک نیست جریمه میشم من رفتم ازمایشگاه رسید رو که دادم خانم گفت پرینترمون خرابه رو کاغذ نزدیم باید از تو سیستم نگاه کنم رفتم پشت کامپیوتر دقیقا صحنه خوابم و گفت مثبته همکارش که منو میشناخت گفت مبارکه اصلا باورم نمیشد تا پرینتر و درست کردن جواب دیدم تو اسمونها بودم فقط میخواستم بال در بیارم به شوهرم خبر بدم جواب که کرفتم از ازمایشگاه تا ماشین دویدم به شوهرم با جیغ و خوشحال گفتم مثبته مثبته شوهرم برگه ازمایش گرفت نگاه کرد زد زیر گریه، گریه کرد و خدا را شکر میکرد

پرستار nicu

مجرد که بودم فهمیدم تخمدان پلی کیستیک دارم،یادمه با مامانم رفتم دکتر،بهم گفت که ممکنه مادر نشم،گفت فقط با صبر مشخص میشه که چی برام پیش میاد.

چند سال بعد نامزد کردم،مامانم بهم گفت باید به پسره بگی شاید هیچ وقت مادر نشی،منم به نامزدم گفتم من یه مشکلی دارم که ممکن بچه دار نشم اگه بچه براتون خیلی مهمه بدونین من مشکل دارم،ولی اون گفت خودم مهم ترم.

ما ازدواج کردیم و بعد سه سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم رفتم دکتر،دکتر گفت اصلا شانسی ندارم ولی شش ماه فرصت داد و بعدش نوبت آی وی اف،خیلی گریه کردم ولی شوهرم دلداریم میداد،برخلاف حرف دکتر و با کمک قرص های تحریک تخمک گذاری همون ماه باردار شدم.

ولی این اول ماجرا بود......

ازمایشهای اولیه رو که دادم فهمیدم دیابت بارداری گرفتم،شوهرم که نتیجه رو نشون چند تا دکتر داده بود و بعدش متخصص غدد،بهش گفته بودن باید انسولین تزریق کنه والا ممکنه روی اندامهای بچه اثر بذاره،وقتی بهم گفت میخکوب شدم و فقط گریه کردم،تموم نه ماه قبل و بعد غذا انسولین میزدم و فقط مامانم فهمید،دست و پاهام کبود شده بود،تعداد امپولامم بیشتر و بیشترررررر....

برای اکو قلب جنین که رفتم،بهم گفتن قلب بچه مشکل داره،دنیا رو سرم خراب شد،دکتر گفت دیواره بطن چپش کلفته،گفتم چکار باید کرد گفت بعد از تولد عمل قلب باز.

افتادم زمین،چشمام سیاهی رفت،خواهرشوهرم اب قند داد بهم،گریه امونم نمیداد،شوهرم زنگ زد که خبر خوشحالی بگیره ولی من صدام در نمیومد،کارم شده بود گریه تصور اینکه بخان قلب کوچولوشو عمل کنن نابودم میکرد.کارم شده بود گریه،وقتی صلوات خاصه امام رضا رو میذاشت گریه میکردم،به بار تو درد و دلام گفتم خدایا اگه خواسته تو اینه من تابع ام ولی سخته طاقت ندارم.

سونو بعدی احتمال مشکل ذهنی رو هم به قلبی اضافه کرد،وقتی لگد میزد باهاش حرف میزدم بهش میگفتم من پشتشم با وجود تمام نواقصش برای من یه بچه عادیه،گفتم نمیذارم نگاه سنگین بقیه رو حس کنه.

دو هفته بعد دخترم در سی و شش هفتگی وقتی تنها 1300 گرم بود با قلب سوراخ به دنیا اومد،دلم هم خوشحال بود هم ناراحت،موقع گریه دخترم سیاه میشد و نفسش بند میومد بخاطر قلبش،اما بعد یک سال سوراخ قلبش بسته شد و الان کاملا سالمه.

فقط میدونم دوران پر استرس بارداری ام،بهترین دوران زندگیمه و من هر روز خدا رو بخاطر لطفی که شامل حالم کرد و بچه  سالمی که تعجب تمام دکترها رو دنبال داشت،شکر میکنم.

ترجیح میدهم هوای رابطه ام با بعضی ادمها همیشه ابری وبارانی بماند؛افتاب که میزند سردگم میشم از رنگین کمان این ادمها  

خوشبحالتون که حس ناب مادرشدن رو تجربه کردین.باخیلی ازخاطره ها گریه کردم .گریه از سرذوق و خوشحالی .برای همه مادرا سلامتی میخام وامیدوارم نینیاشون سالم باشند.

مامانای گل برامنم دعا کنید که حس مادری رو تجربه کنم.منوهمسرم عاشق نینیم اما بعد سه ماه اقدام فعلا خبری نیس.ماه چهارم اقدامم و ۲۴ موعدمه دلم میخواد مادربشم برام دعا کنید روزمادر خدابهم هدیه بده یه هدیه کوچولو که تو وجود من بزرگ میشه 

کی بشه منم تیکر بارداری بزارم ومنتظر اومدن نینیم باشم؟؟؟!!! من به دستای خدا خیره شدم 
مادر فقط اونی نیست که وقتی جواب مثبت آزمایش بارداری رو میگیره و از خوشحالی اشک شوق می ریزه و واسه سو ...

چه متن قشنگی از اول که خوندم فقط اشک ریختم چون تک تک لحظاتی رو که نوشته بودی تجربه کردم همه رو

کاش خوشبختی هم مثل مرگ حق بود
سالها منتظر بچه بودم. همه دکترای شهر و مراکز ناباروری رفتم، هربار از دفه قبل ناامیدتر به هیچکس نمیگ ...

اخی... گریم گرفت...😢😢

منم وقتی ی چیزی از خدا میخام ب دخترم‌ میگم بگو خدایا ب ما .... بده. دخترمم با اون زبون شیرینش میگه الهی آمین😍😍

بعدش با خودم میگم مگه میشه دعاهای بچه ها قبول نشه؟؟

حجاب یعنی زنده باد عشق ❤️(( از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌ اش.(امام موسی صدر)))
مجرد که بودم فهمیدم تخمدان پلی کیستیک دارم،یادمه با مامانم رفتم دکتر،بهم گفت که ممکنه مادر نشم،گفت ف ...

خدا هیشکسو با بچش(ب خصوص بیماری) امتحان نکنه...

قشنگ درکت کردم عیزم😢😢😢

حجاب یعنی زنده باد عشق ❤️(( از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌ اش.(امام موسی صدر)))
سلاااااام... کجایی دختر؟؟

سلام عزیزم.گوشیم خراب شده با گوشی خانواده میام. دلم برات یه ذره شده بود حس خوبی ازت میگیرم. 

خدایا یعنی میشه دانشگاه علم و فرهنگ تهران قبول بشم🙏از ذوق بال درمیارم وقتی قبول بشم حتی فکر کردن بهش هم قند تو دلم آب میکنه📋📖📒📑📓📕📘📗📚📔📙🎓🖊️🖋️📝📏📐📄
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792