راستی انا امروز یه تشر حسابی به نیکان زدم
فکر کن گفتن هشت و نیم بیاین ساعت نه ونیم رفتیم مخش تا دوازده و نیم خبری نبود
امروز من زیاد حوصله نداشتم و مثل همیشه مجلس گرم کن نبودم فقط یه دلداری و یه چندتا جواب کوتاه و اینا
چند بار یکیشون رد شد چشم غره رفت
روز انتقال قبلی هم به ما گفته بود تجمع نکنید یه جا اون روز من حوابشو نداده بودم
خلاصه دفعه چندم که چشم غره رفت
گفتم یعنی چی این چه برخوردیه سه چهارتاشون برگشتن سمت من
گفتم چرا هی پشت چشم نازک میکنید برای بیمار چند بار ردمیشید چشم و ابرو میاید یکیشون گفت من ؟ گفتم ته شما خودش میدونه
گفتم چند بار من دارم میام هر دفعه بالای ۵ ساعت معطل شدم مطمئنا برای همه این اتفاق افتاده ما نجابت کردیم اعتراض نکردیم
اون خانمه گفت اخه حرفای منفی میزنید یه موقع انرژی منفی نیدید گفتم اینکه ما باهم چی میگیم به خودمون ارتباط داره شما حق دخالت نداری