2777
2789
عنوان

بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

| مشاهده متن کامل بحث + 7047306 بازدید | 684586 پست
سلام مامان سبحان جون خوبي  دردونه ت خوبه ان شاءالله يادم نيست دختر بود يا پسر حافظه برام نموند ...

سلام عزيزم ، دخملي من هم خوبه خدا رو شكر ، عزيزم اگر آروم بزني درد نداره زياد ، من توي بازو نميزدم چون بعضي وقتها كه جاش كبود ميشد دوست نداشتم معلوم باشه ، ان شا الله كه زودتر قطع بشه عزيزم . 

عزیزم دقیق نمیدونم احتمالا به خاطر کیستته.... به هر حال دکتر یه حساب کتابی کرده نگران نباش.... ویز ...

ویزان؟؟؟

من اچ دی بهم گفته بخور.بسته هاس ۲۱ تایی

😇خدایا بندبند وجود خودم و فرشته ام  رو به خودت می سپارم ،پناهم باش که جز تو پناهی ندارم😇      😍🍃🍀خاله های مهربون به خواست خدا و دعای شما ،مهمونیه ۹ ماهه ی من بسلامتی می گذره و منِ فندق می پرم تو بغل مامان 🍀🍃😍                                                  ☘لفطا یه صلوات مهمونمون کنید☘

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



دقیقا همینطوره.آنا جون شرمنده اینقدر اینبار آز دادما همشم چیزای عجیب پیش میاد همش مزاحمت میشم.من 21 ...

ثمین جونم دقیقا برا منم همچین اتفاقی افتاد. پارسال بهمن تیروئیدم ۵.۸ بود.بیشتر از رنج نرمال، ۱۵ روز تقریبا قرص خوردم یدونه و نصف...

 ماه پیش تکرار کردم ۰.۷ شده بود.. ب دکترم گفتم .. گفت کلا اعداد آزمایشگاها اعتبار ندارن جدیدا.. ولی گفت اگه سابقه تیروئید نداشتی .. اون یبار بیشتر از رنج مهم نیست.

😇خدایا بندبند وجود خودم و فرشته ام  رو به خودت می سپارم ،پناهم باش که جز تو پناهی ندارم😇      😍🍃🍀خاله های مهربون به خواست خدا و دعای شما ،مهمونیه ۹ ماهه ی من بسلامتی می گذره و منِ فندق می پرم تو بغل مامان 🍀🍃😍                                                  ☘لفطا یه صلوات مهمونمون کنید☘
انشالله خدا خودش کمکمون کنه عزیزم چند سیکل هستی؟؟ من فردا دوباره میرم سونو ببینم چی میشه 

امیدمون به خداست.

من رفتم تو روز۷

باید منوپیور بزنم و ستروتاید اینا بهم اضافه شد.گنال هم همچنان میزنم

واقعا هر مرحله سختی خودش رو داره تا فسقلی رو بقل نگیریم آروم نمیشیم.

عین بازی میمونه هر مرحله که رد میکنی بعدیش سختره

مرا هزار امید است و هر هزار تویی                شروع شادی  و  پایان انتظار تویی                 

خانما نمیدونم این چیزی که میگم اینجا درسته یا نه ولی اگه نگم دق میکنم، میدونم اشتباه از خودم بوده

چند روز پیش از اهواز رفتم پیش دکتر طرازی، از روزی که رفتم ضربان قلبم در حد سکته بالاست و نمیاد پایین، حالم خراب جوری که نمیتونم حرف بزنم، اصلا نتونستم خودمو اروم کنم 

رفتم اونجا بعد سلام و احوالپرسی اول گفت ازمایش شوهرت رو بده من بلند شدم از سر جام و رفتم بهش دادم فاصله میز دکتر تا صندلی من خییلی زیاد بود و اومدم نشستم خوب نظرش رو درباره ی آزمایش شوهرم گفت 

بعد گفت ازمایش هورمونی خودت رو بده 

بعد باز بلند شدم و رفتم دادم وقتی نگاهش کرد ازمایش دیگه ای ازم نخواست منم بلند شدم ازمایش سی دی مارکرها و ایمنی و انعقادی و کاریوتایپ ازمایش های خونم رو که قبلا مرتب کرده بودم گذاشتم رو میزش همه رو باهم اشتباههههههههه اصلیم این بود 

خیلی زود و سر سری نگاهشون کرد جوری که دقیقا متوجه شدم هول شده و تند تند نگاه میکرد و ازمایش خونم رو نگاه نکرد و منم یه سوالم رو دوبار ازش پرسیدم خیلی عصبانی شد، الان انقدر اظطراب دارم نمیدونم چرا درست نگاه نکرد و خیلی سر سری، و وقتی بهم عصبانی شد بعد مطب حالم بد شد و گریه کردم

به خدا من دوازده ساعت تو اتوبوس بودم همون روز که رسیدم رفتم دکتر شوهرم هم باهام نبود خودم تنها، چند ساعت بعد دکتر باز با اتوبوس برگشتم اخه چرا دکترا خستگی راه، تنهایی، بی جایی تو شهر غریب، ای وی اف های ناموفق و روحیه بد مریض رو درک نمیکنن چرا با پرسیدن یک سوال تکراری عصبانی میشن صد تومن سونو ازم گزفت هفتاد تومن ویزیت یعنی بعد 170تومن نباید به خاطر یه سوال که دوبار پرسبدم اینجوری کنه 

همش نگرانم که خیلی چیزها رو. نگاه نکرد و احساس میکنم خیلی چیزها رو از قلم انداخت و فقط پرد داد و آ اس آ اونم خودم بهش گفتم نیازه بخورم بعد گفت آره، خدایااااااااااااااا من دوماه تقریبا تو نوبت بودم با سختی راه و تنهایی رفتم، چرا به جای اینکه از دکتر برگردم دلم اروم بشه که به حرفهام گوش داد و همه چیز چک شده انقدر مظطرب شذم چون دیدم سر سری نگاه کرد و ازمایش خونم هم ندید

به خدا نمیگذرم، چرا روحیه نابارور ها رو درک نمیکنن، چرا الان باعث شده از بعد برگشتنم من نمیتونم ار فکر و خیال خوابم ببره، و اصلا نتوستم بهش اعتماد کنم و ارومم کنه و خیالم راحت باشه که همه چیز رو چک کرده 

همش میگم کاشکی بعد اینکه ازمایش شوهرمو گذاشتم روی میز و ازش سوال هامو پرسیدم درباره ی آزمایش شوهرم، به جای اینکه همه ی ازمایشهامو یه دفعه بهش بدم تک تک میدادم و درباره ی هر ورق ازمایش سوالامو میپرسیدم چون همه رو باهم دادم اونم انگار بهم ریخت نمیدونم به خدا چحوری توصیف کنم اون لحظه رو 

و  بدی اصلی فاصله زیاد میز دکتر تا صندلی من بود  و کنارش نبودم و برای ازمایش باید تا میز بلند میشدم و کنارش سر پا می‌ایستادم اون بین اون برگه ها که همه رو یک جا دید تند تند و هول شد وبا عجله و مشخص بود بدون تمرکز نگاه کرد، نمیدونم چیکار کنم، کاشکی زمان برگرده به عقب 

کلا بعد دوبار سوال پرسیدن که عصبانی شد از سوال تکراریم دیگه جرات نکردم چیزی بپرسم و اون کلافه بود و از دست من عصبانی، شاید اظطرابم رو به دکتر منتقل کردم اونم دوست داشته زودتر من از تو اتاقش برم خلاصه خیلی گند زدم بعد این همه زحمت رفت و امد و تو نوبت بود هیچی دلم اروم که نشد جوری اشوبم که الان پنج صبح من بیدارم و کلی سوال نپرسیده تو ذهنم 

به خدا رفتم پیش مریم توکلی  جوری آرامش داد و تک تک ازمایش هامو نگاه کرد با دقت همه چیز رو کامل توضیح داد انقدر قشنگ حزف زد حتی باهام شوخی کرد و کلی خندیدیم اومدم بیرون از مطبش خوشحال بودم خیلی سبک شده بود فکرم 

به خدا رفتم پیش مریم توکلی  جوری آرامش داد و تک تک ازمایش هامو نگاه کرد با دقت همه چیز رو کامل ...

متاسفانه تو مملکت ما پزشکا خودشون رو در جایگاه خدایی میدونن. تمام عقده های باز نشده دوران زندگیشونو سر بیمار تلافی میکنن. میدونم چی میگی و چه حسی داری

تجربه شو داشتم

یه مشکل پوستی داشتم که بهم گفتن سرطان پیشرفته خون ه. دکتر پوستم بهم گفت یا باید درمان نازایی رو متوقف کنی و شیمی درمانی و پرتو درمانی رو شروع کنی.... یا پیگیر بارداریت باشی هر چه سریعتر و بعد از اون شیمی درمانی. گفت با پزشک زنانت مشورت کن

منم ۱۰ ساعت راه رو کوبیدم اومدم مشهد. قبلش با کلی التماس تونستم با دکتر منصوری وقت بگیرم.

وقتی رفتم تو اتاقش به قدری به هم ریخته بودم که با بغض حرف میزدم. گفتم خانم دکتر من از وقتی اومدم مرکز نوین به خاطر اسم و رسم شما اومدم. چون تو مطب مورد نازایی قبول نمیکردین مجبور شدم بیام اینجا.... اما تو این مدت که اینجا میام من فقط یک بار شما رو دیدم. هر دفعه یکی نسخه میکنه و یکی نظر میده... من الان تو همچین وضعیتی گیر کردم ... زندگیم زناشوییم به این درمان نازایی بسته است و عمر خودم به اون یکی درمان.... من چیکار کنم؟

اونم نه گذاشت نه برداشت گفت خانم من بیکار نیستم اینجا دم به دقیقه بیام تو رو سونو کنم. کارای مهم تر از این دارم. از صبح اتاق عمل بودم خسته ام گوشم از این حرفا پره. 

آب سرد رو سرم ریخته بودن. سرجام خشکم زد.... من کسی بودم که داشتم برای زندگیم جلوش بال بال میزدم و اون اینطوری برخورد کرد

دیگه هیییییچی نگفتم. حتی موقع بیرون رفتن خسته نباشید و خداحافظی هم نکردم چون اصلا زبونم کار نمیکرد

مات و مبهوت از مطب اومدم بیرون یهو بغضم ترکید. گفتم خدایاااا منو به کی واگذار کردی

دلم از دست بنده های خدا خیلی شکسته است😔

حال بد الانت رو درک میکنم. خواستی از بلاتکلیفی در بیای تو یه برزخ بزرگتر گیر کردی

من که خودمو سپردم به خدا. تهش هر چی میخواد بشه دیگه کاری از دست من برنمیاد

تو هم خودتو بسپار به اونی که شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

انشالله که آزمایش ها خوبه. تو کاری که باید میکردی رو کردی. آزمایش دادی پیگیر مشکل بودی. دیگه بیشتر از این کاری از دست تو برنمیاد. اون دکتر اگر هم با دقت نگاه میکرد شاید بازم تو روند درمان مرتکب اشتباه میشد. 

خودت رو بسپر تنها قدرت واقعی که تو جهان وجود داره

همونطور که تو.... شوهرت .... پدر و مادرت و ..‌‌ و.‌. و  رو خلق کرد بچه تو رو هم میتونه سالم خلق کنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز