2777
2789
عنوان

بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

| مشاهده متن کامل بحث + 7046072 بازدید | 684498 پست
اره فداتشم  ولی همون سقط من منو قوی تر کرد دیدم ب اطرافیان هم عوض شد  خیلی برام سخت بود ...

من تو سالهای ناباروری فهمیدم که هیچ برنامه ای نمیشه برای زندگی ریخت. ما برای خودمون برنامه میریزیم ولی نهایتا چیزی میشه که خدا میخواد. وقتی باردار بودم میترسیدم لباس بارداری بخرم، یا برای بچه خرید کنم. میترسیدم جلو جلو برنامه بریزم و خدای نکرده نشه…  

خدایا شکرت 🙏🏻❤️

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



انشاله دفعه بعد نتیجه میگیرید منم سه بار پانکچر شدم و بعد سقط باید برای پانکچر چهارم برم ،بلاخره بای ...

کسی بوده بعد پنج یا شش بار انتقال مثبت بشه؟ نمیدونم از جنینه یا از استرس منه. حس میکنم بدنم توی اون دو هفته خیلی استرس شدید میگیره. بخاطر داروها یا نمیدونم بخاطر عرق کردن کف دست و پامه و یخ شدن پاهامه.آزمایشام که خوب بودن

یه صلوات مهمونم کنید

توی اون دو هفته انواع اقسام علائم داشتم. گرگرفتگی، تیر کشیدن و درد زیر شکم و تخمدان. از همون روز اول به دلم افتاد منفیه. چون بعد انتقال مجبور شدم چند بار برم دشویی. چون مثانه ام پر بود و آب زیاد خورده بودم. ولی آخراش گفتم شاید شانس بیارم یکیش بمونه که باز نشد. نمیدونم چی بگم. انگار دیگه نمیشه و قرار نیست حس مادر شدن رو بچشم. هر لحظه هم خواب بچه میبینم حتی امروز صبح. خواب دیدم یه بچه ای رو بغل کردم و دوست دارم بهش شیر بدم. و میخوابونمشو.... وقتی بیدار میشم بدتر دردم تازه میشه

یه صلوات مهمونم کنید
کسی بوده بعد پنج یا شش بار انتقال مثبت بشه؟ نمیدونم از جنینه یا از استرس منه. حس میکنم بدنم توی اون ...

بله عزيزم زیاد تو این تاپیک داشتیم مثلا کاربر مامانو _ سوفی ، ایشون خیلی بیشتر از شما انتقال داشتن ،انشالله دفعه دیگه

انشالله عزيزم  ممنونم از شما

سلام خانومی خوبی سلامتی همش تو فکرت بودم نیس شبیه من بودی شرایطتت انشاالله همه چی خوب پیش رفته باشه برات کاش میومدی از خودت خبر میدادی

خداجونم محتاجم به بزرگیت به گوشه چشمی که به من و زندگیم داشته باشی بلکه شیرین تر بشه اگه لایق مادر شدنم دستمو بگیر....🙏🙏
انشاله عزيزم موفق باشید

سلام عزیزم از حرفات متوجه شدم باید سقط کنی فقط میتونم بگم خدا به دلت آرامش بده و اذیت نشی وگرنه هیچ حرفی نمیتونه آرومت کنه خواستم تجربه خودمو بهت بگم من خودم شرایط شمارو داشتم تاحالا دوبار سقط داشتم منم ای وی افی بودم هردوبار یه بارشم کارم به کورتاژ رسید مواظب خودت باش اگه لازم شد برو بستری شو نهایت یه شب میمونی ولی دوراز جونت خونریزی زیاد داشته باشی کاری ازت برنمیاد تو خونه من دکترم هردوبار میگفت اصلا برات راحت سقط نمیشه با این همه پروژسترون حسابی جاش محکم شده هم باید دارو بگیری قرص سقط منظورمه هم باید بستری باشی خواستم بگم اگه از قطع داروهات گذشته و به خونریزی نیوفتادی دکتر برو ببین اگه لازمه بیمارستان سقط کنی خداکمکت کنه زودتر سقط کنی و اذیت نشی

خداجونم محتاجم به بزرگیت به گوشه چشمی که به من و زندگیم داشته باشی بلکه شیرین تر بشه اگه لایق مادر شدنم دستمو بگیر....🙏🙏
سلام خوبین  دوستای گلم ناامید نباشید  خداخودش میدونه من درکتون میکنم   از امید از ...

حرفاتون خیلی قشنگ بود 

من پارسال دقیقا تو همین روزا بود اولین انتقالم منفی شد ولی خدا دقیقا توی سالگردش جواب همه سختیا،اشک و غصه هامو داد

 هر هفته ۴ساعت راهو میرفتیم واسه ی دونه سنو تو برف و بارون و شرایط سخت مالی ک منفی شد تا یک ماه تمام خودمو حبس کرده بودم توخونه افسرده شده بودم فقط کارم اشک ریختن بود  

دوباره اوایل امسال شروع کردم شوهرم تو ی شهر دیگه بود خودم تنها هر هفته هلکو هلک تنهایی بلند میشدم میرفتم واسه انجام کارام 

ینی من تا میرسیدم مقصد ۵تا تاکسی عوض میکردم 

چقد اشک ریختمو التماس خدا کردم گفتم فقط بخاطر دل دوتا مادرا بخاطر غرور شوهرم ک حال منو میبینه چقد شرمنده و داغون میشه ولی بازم منفی شد،این سری ک منفی شد حالت خنثی داشتم ن ناراحت بودم ن خوشحال اصن ی حال عجیبی داشتم 

هفته پیش همه لباسای بچگونه ک گرفته بودمو جم کردم گفتم قسمت بچه من ک نشد با شیر و مای بی بی میبرم برای بچه های شیرخوارگاه 

 خدارو هزاران مرتبه شکر ۷ماه بعد انتقالم ک دور انتقالو خط کشیدم و بیخیال بچه شدم فهمیدم باردارم 

هی میخواستم خودمو قانع کنم ک من بدون بچه هم میتونم خوشحال باشم ولی هر کاریم میکردم بعضی وقتا جای خالیش احساس می‌شد و جیگرم آتیش میگرفت  

ینی آرزوم بود یک بار بی بی چکم دو خطی بشه یا اصن خبر بارداری میشنیدم تعجب میکردم ک چرا مگه میشه اینقدم آسون و بی خبر بچه دار شد😁😁

بخدا الان سومین روزیه ک ب آرزوم رسیدم همش دست ب دعام واسه خانمای این تاپیک و هر کسی ک چشم انتظاره چون خودمم همه این راهها رو رفتم و تا ی هفته پیش حسرتشو میخوردم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز