ممنون هانی جون، من هم دولا راه میرم، اصلا راحت نمیتونم دراز بکشم و راحت نمیتونم دستشویی برم.
خانواده همسرم از ما ۲۵۰ کیلومتر دورند، طفلی مادر شوهرم هر روز زنگ میزنه که بیان اینجا کمک، ولی من به همسرم گفتم که بگه نیان، آخه مادرشوهر و پدر شوهرم مسن هستند، ۸۰ سالشونه. خواهر شوهرم هم پیام داد که بیاد اینجا و برامون غذا درست کنه، ما گفتیم نه، چون هم خودش بچه کوچیک داره و هم اینکه چند ماه پیش سرطان سینه براش تشخیص دادند و جراحی کرده و خودش هم ضعیفه.
همسرم طفلی سعی میکنه همه کارها رو بکنه. دخترمون هنوز زردی داره و من سعی میکنم شیر خودم رو تند تند بهش بدم، فقط با شیر خوردن زردیش میاد پایین. دیروز زردیش ۱۱ بود. دکتر گفته باید هر دو ساعت شیر بدم. من سعی میکنم حتی شده هر یکساعت شیر بدم،گاهی بچه قبول میکنه شیر بخوره، گاهی هم تا سه ساعت قبول نمیکنه.
خودم شبها اصلا خوابم نمیبره چون بچه ام مدام بیقراری میکنه. الان چند روزه که عصرها دچار تب و لرز میشم. ولی سعی میکنم صبحها شیرم رو بدوشم که وقتی حالم بده همسرم با شیشه، به بچه شیر بده.
در کل من آستانه تحمل دردم پایینه و فقط از خدا میخوام زود سرپا بشم که بتونم به بچه ام بهتر برسم.
واسه همه دوستان این جمع یه زایمان راحت و کم درد رو آرزو میکنم.