بله ، حق با شماست، اصلا نمیتونستم تمرکز کنم.
خسته شدم از این همه نقشه ای که میکشه، مشاورها گفتند خیلی واضح هست قصدش فاصله انداختن بین شماست و حتی یکی گفت مادرش مشخصه میخواد پسرش طلاق بگیره و این زندگی رو خیلی گفتند مراقبت میخواد، ما دو نفری تصمیم گرفتیم با توکل بر خدا و توسل به ائمه و درست رفتار کردن خودمون زندگیمون بسازیم .
اما به قول نازدخت جان، تجربه زندگیش بیشتر از ماست و میدونه چکار کنه، و فقط و فقط و فقط از خدا خواستم خودش انتقام منو بگیره . شرش از زندگی من و خودم و همسرم دور باشه. از دستشون باورت میشه کارم به روانپزشک کشید که دارو مصرف کنم، بخاطر بچه دار شدن نخوردم .
روانشناس سن بالایی داشت وقتی چند نمونه معمولی رو گفتم چشماش بزرگ شد از تعجب، فکر کنم تو سال های مشاورش با این موارد بر نخورده بود. حتی یک نفر گفت متأسفانه ایشون مریضن، و باید دوری جست.
اما دیدم خدا رو خوش نمیاد دور باشیم، نادیده گرفتم روابط بیشتر کردم، اما متأسفانه مجدد ضربه خوردم ازش.
دیشب خیلی گریه کردم. شوهرمم فکر میکنه این چیزا پیش پا افتاده هست، صبح گفت اگر میخوای دائم ببینی مامانم چکار میکنه برو بچرو بنداز، اینقدر این حرفش سنگین بود و خطرناک.
گفت مامان من دست از کارهاش بر نمیداره، به فکر خودت و بچه باش. ولی خییییییلی سخته ، با روانت بازی کنه
فقط دیشب گریه کردم گفتم خدایا نقشه هاشو به خودش برگردون.
این ها کارشون از یک حرف گذشته، خییییییییلی پرو هستند. تا حالا هر مشاوری رفتیم گفته به شدت روابط کم، اما شوهرم نمیتونه، میگه اره
اما حال روحیش بد میشه و ...