خلاصه که خیلی اذیت شدیم ولی همش تودلم به خدا بود.
انگار فقط همونجایی زندگیم تنها جاییبود که واقعا تودلم به خدا بود.
هرچی از خدامیخواستم بهم میداد.
بعد آزمندیان دوندگی وکلانتری وپله های دادگاه آقای قاضی وپزشکی قانونی وهرجای نرفته که رفتیم وهرگز خسته نشدیم
بالاخره تایید کردن که من وهمسرم میتونیم یک پدر ومادر بشیم
رفتیم تولیست انتظار
خدایا شبانان به زور صبح وصبحامون بزور شب
انگاریم ازم گرفتن به زور میخوام پسش بگیرم
حال وروزگار داغونی داشتیم
تا اینکه یهو یه روز تلفن زنگ خورد