اتفاقا منم کاری نبود نکرده باشم
سه بار پارکینگ مامانمو شستم و تی کشیدم جوری که کمرم گرفت
حیاطشونو کامل شستم اخراش با جارو و نشسته
روز بعد قابلمه های نذری رو شستم که حاجت بگیرم
بعد شبش مامانم گفت بیا کمکم گازای بزرگ و قابلمه های بزرگ و سنگین رو بذاریم سرجاشون که نمیدونی تو چه شرایطی رو پله وایساده بودم😁😁😁🤣🤣🤣🤣
فقط زود عصبی میشدم که فکر میکردم بخاطر پریه
اصلا به این چیزا نیست. این اتفاقا دقیقا تو روز موعدم و یکی دو روز اینوتر اونورتر افتاد
همه چیز دست خودشه😊