عزیزم من متوجه نشدم که دقیقا اونا چییکارمیکنن و آیا اونا خبر دارن ک شما دارید برا بارداری تلاش میکنید یا نه، ک باعث آزارت میشن،اما چیزایی ک بنظرم درست میاد و به ذهنم اومد رو میگم شاید به درد بخوره
اول اینکه نباید بزاری کسی باخبر شه طوری نشون بدید ک اصلا قصد بچه دارشدن ندارید و هیچوقت خم به ابرو نیارید چون تا بفهمن هی میخوان بپرسن چی شد و دکترمعرفی کنن و...،جلوی حرفای دیگران وقتی حرف از بچه میزنن و فقط لبخند بزنید و ردشید ازش
بعد اینکه اصلا باکسایی ک از خانواده همسرشون بدمیگن و هی غرمیزنن مادرشوهرم فلان و اینا اصلا پای حرفاشون نشینید چون این صحبتا روت اثر میذاره حتی اگر خانواده همسرت رو فرشته بدونی بعد صحبت با اون شخص بدبین میشی
از طرفی باید سعی کرد ک درمقابل کسایی ک سوهان روح هستن کمتر درارتباط بود و یا کمتر جور شد
حالا اینکه خانواده همسره نمیشه ارتباط رو کم کرد اما میتونی طوری باشی که زیاد نتونن حرف بزنن یا هرچیزی ک میگی باعث اذیتت میشه
از خدا بخواه ک فکراونارو ک اذیتت میکنه از دلت بندازه بیرون سعی کنی دیدت رو خوب کنی انشاءالله خوب میشه همه چی
من خودم از زبون چندتا از اقوام همسرم این اواخر دیگه به آحر رسیده بودم،از مهمونی و رفت و آمد فراری بودم چون اصلا اعصاب حرف کسی رو دیگه نداشتم
به قدری روانم تحت فشار بود که فقط به خدا پناه بردم که نجاتم بده از این افراد
تازه مادرهمسرم به مامانم گفته بود،تو ازاول بهش نگفتی بچه بیاره اونم بیخیالی پیشه کرده باید بپرسم فلانی دکترکجارفته بگم صدفم بره😳،یکی دیگه برام دکترپیداکرده بود و هربارمیگفت رفت؟رفت؟من فقط پناه بردم به خدا دیدم رو کمی عوض کردم تا آروم شدم چون دیگه میدونستم کجاهابرم باید گریون برگردم نمیرفتم اونجاها ولی شما خانواده همسرته ارتباطتت رو قطع نکن چون مادرا بالاخره هرچی باشه انتظاردارن مخصوصا پسراشون بهشون سربزنن و خدمت کنن بهشون اونام بالاخره واسه پسرشون دعامیکنن
قابل نیستم اما اسمت گاهی یادم میاد یادت میکنم
شرمنده زیادتایپ کردم