خیلی سال پیش بود و بابام تازه ازدواج کرده بود و با دوستش جلوی دره خونه حرف میزدن و شب بود... مثلا ده یازده شب...
عمه بزرگم با دوستش با حجاب بد ومانتوی کوتاه داشتن میومدن خونه که دوست بابام به عمم اشاره میکنه و کلی چرت و پرت به بابامدمیگه و میگه دختر جیگریه و بریم شمارشو بگیریم ولی بابام به روی خودش نمیاره که اون دختر خواهرشه و وقتی دوستش میره برای اولین بار عممو میزنه و وقتیم من به دنیا میام همیشه به من گیر میده... مدام کنترلم میکنه و منو به زور چادری میکنه و گوشیمو مدام چک میکنه یا حتی من تا حالا از خونه بیرون نیومدم و شاید اگه دیپلمم بگیرم نتونم کار. کنم... نمیشه بقیشو گفت ولی....
من تاوان اشتباهات عممو پس دادم یا شایدم دوستت بابام
