مشاور مدرسه قبلا بخاطر اضطرابم گفته بود مامانم اینا ببرنم مرکز مشاوره،مامانم اینا گفتن حالا بعد عید یکاریش میکنیم،ولی کلا بیخیالش شدن،دیروز بابام زنگ زد به مشاورمون گفت ضروریه بچمو ببرمش مرکز مشاوره یا نه،مشاورم بهش گفته مشکل اصلا اضطراب این بچه نیست،مشکل تو زنتین،مقصر شمایین،شما برین مرکز مشاوره. بعد بچرو ببرین...
وایی خیلی بد شد،خیلیییی،افتضاحه،نابود شدم،همون دیروزم تو مدرسه خیلی گریه کردم و حالم بد شد،ولی خب چه فایده...دیگه اتفاق افتاده بود...
اخه من بهش گفته بودم نقطه ضعفم پدر و مادرمن،اونا نباید از حال من چیزی بفهمن،خودم میرم مرکز مشاوره یواشکی..ولی نشد،نشد دیگه،ذست گذاشت رو نقطه ضعفم...و تازه بهم گفت دروغ بهم گفتی درمورد خونوادت چون بابات میگه مشکلی ندارین....
ولی به جون خودم اگه یلحظه شو دروغ بگم...اکه یکلمه دروغ بگم...