یه بار خیلیی از دست زن بابام عصبانی بودم
داداشم با بابام قهر بود بعد اومده بود آشتی
اومد به من گفت خودت کم بودی حالا بابد خرج داداشتم بده بابات
مادرتون ولتون کرده مسئولیتو انداخته گردن بابات
مادر من ۲۱ ساله جدا شده این خانم تازه ۲ سال بود زن بابام شده بود اصلا ربطی نداشت به این خانم این مسائل
منم عصبی شدم گفتم به تو غربتی ربطی نداره واسه ما دم تکون بدی کارب میکنم بابام بندازتت تو کوچه
خیلی عصبی بودم آخه
بعد الان چند ماهه با بابام قهرن
رفته اینو به عمه هام گفته تازگی ها ..
عمه هامم فکر میکنن من موش انداختم تو زندگی بابام ..