شش ماه از عقدم گذشته بود چون راه دور بود من وقتی میرفتم زیاد میموندم پیش اونا، با همسرم سر یه چیزی بحث جدی کردیم من جمع کردم که منو برسونه شهرمون ولی قصدمون جدایی نبود شوهرم رفت تو هال که سوییچ برداره و مادرشوهرم بدو بدو اومد بدون اینکه بپرسه چی شده و بدونه حق با کی هست برا اینکه پسرش نشنوه اروم گفت برو خونتون برا پسر من دختر خوشگل کم سن زیاد ریخته.توئی که (ببخشید اینو میگم ولی دقیقا گفت دست خورده پسرم شدی) و بعد از این روسیاه زندگی میکنی و جز مرد زن مرده کسی نگات نمیکنه؛بعد شوهرم اومد دنبالم و مادرشوهرم جلوش گفت داشتم نصیحت میکردم چون مثل دختر خودم میمونه من خر لال هم اون لحظه هیچی نگفتم و کلا اون روز از رفتن منصرف شدم
بعدش بهم گفت منظوری نداشته و واقعیت رو گفته ولی دلم صاف نشد اونم از من متنفره تا الان .
باورم نمیشه
عجب عفریته کثافتی😨😨😨😨
برگااااام
توهم امشب مثل من دلت گرفته از قدیما
کاش جوابشو می‌دادی می‌گفتی این یه بحث زنو شوهری بوده، شما بریدی و دوختی میگی براش زن میگیرم و به من توهین میکنی. حالا چند وقت گذشته دلخوری برطرف شده؟
مادر شوهر من از اینم عوضی تره خیلی بدتر از این حرفا منو سوزونده با کاراش خدا ازش نگذره الهی
اهمیت نده چه ارزشی داره یه احمق روانیه چرت گفته
توام وقتی تنها شدین بگو اگه مهریمو بذارم اجرا پسرت فکر زن جوون از سر خودشو هفت جدش میپره حواست باشه چیا بمن میگی بعدشم بلند بلند بگو مامان جون خیلییییی دوستتتت دارمممممم خداروشکر مادر شوهرمی....تو تنهایی کم محلی کن ولی تو جمع یه آدم دیگه شو برگاش میریزه.
دلت پره ها دقیقا منم شرایط تورو داشتم دور بودن نامزد بودیم بحثمونو دید بخدا قسم گفت به همسرم طلاقش بده برو با یکی دیگه ازدواج کن یعنی ما بحثمون بزرگ نبود ولی منو به گریه انداخت هیچوقت حلالش نمیکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز