مادر شوهرم خیلی کثیفه
باور کنید هر وقت میرم خونش حالم بهم میخوره
دیگه میزارم بره بیرون شروع میکنم تمیزکاریش
امروزم سرکار بود بلند شدم خونشو عین دسته گل تمیز کردم
دو مدل شام درست گردم
گاز کثیف و پرچربیشو با اب گرم و اسکاج شستم
کابینت و همه جارو تمیز کردم
دیگه وقتی اومدن سفره پهن نکردم نشستم تا خواهر شوهرم پاشه
اونم پاشد پهنش کرد غذا خوردیم
گفتم مامان جون غذا زیاد درست کردم از همین واسه فردا نهار ببر اذیت نشی
گفت نه نمیخوام خودم درست میکنم یچی
رفت یه غذا بار گذاشت وقتی پخت گفت وااای خستم حوصلم نمیکشه ادامه بدم(منظورش این بود من پاشم)
منم بلند نشدم چون چند دیقه قبلش اونو دخترش به من خندیدن یجا گفتن افغانی (درحالی که چشای من حالت افغانی های عزیزو نداره من چشام دوبرابر چشمای خودشو دخترشه )
خلاصه منم براش درست نکردم هی میگفت عههه حالا کی بره رب بریزه من هیچی نگفتم
دیدم خودش با غیض رفت درستش کرد
سر اخرم نشست گفت درستش کردم بی منت و خواهش
لطفا بگید چیکار کنم
شوهرم هفته بعدی میخواد ببرتم خونمون هم 10 ساعت دوره