هرکار می کنم نمی تونم بگذرم و فراموش کنم. زندگی ما اصلا زیبا شروع نشد. من همیشه می ترسیدم وقتی ازدواج کنم درگیر دخالتای مادرشوهر و خواهرشوهر بشم، اما بدتر از اون جاری بزرگه برام شد مادرشوهر و خواهرشوهر و رئیس!
یه مثال از رفتار جاریم؛
فک کنین نامزد هستین. بعد جاری بزرگه چندباری دعوتتون می کنه خونه شون. تازه به خودتون زنگ نمیزنه با اینکه شماره تونو داره، زنگ میزنه به نامزدتون. هربار که رفتین متوجه شدین داره تلاش می کنه تا مثلا چیزای مربوط به ازدواجتونو مطابق میل خودش به اجرا دربیاره، مثلا انتخاب آرایشگر، مراسم حنابندان و خرید جهاز و ...
بازم شمارو دعوت میکنه و شما از این دعوتای هر روزه عاجز شدین و محترمانه به نامزدتون میگین از طرف شما تشکر کنه و بگه نمی تونم برم، اما دعوتها( از طریق نامزد) مدام تکرار میشه و نامزدتون میگه ناراحت میشه اگه نری و اول کاری دردسر درست نکن
یکی از اون بارایی که شمارو به اصرار دعوت کرده، میگه بریم فلان جا برا انتخاب لباس عروس، شمام بگین ممنون، قبلا با فلانی( نامزدم) رفتیم و انتخاب کردیم. بعد اون دماغشو بالا بگیره و باهاتون خیلییی سرد برخورد کنه و حتی جواب شمارو به سختی بده. آیا بعنوان یک مهمان معذب نمیشید؟ آیا ناراحت نمیشین؟
آیا این رفتار میزبان درسته؟