دخترش می گفت به مادرش که جاری منه و خواهرشوهرم که مجرده و جاری اخری
اینا با هم خیلی خوبن
فقط هم خطاب به اونا می حرفه
منم سکوت بودم
گفت این دختر جاری که فلان خواستگارم رد کردم
مردم دو دو تا دوست پسر دارن اخر سر با خر پول ازدواج می کنند
مادرش هم گفت عموت یعنی شوهر من برای دخترم شوهر کارخونه دار پیدا کنه
منم گفتم هر وقت بنگاه همسریابی زد چشم
جالبه قبلش هم این دختر جاری با خواهرشوهر و جاری کوچک رمزی درباره دوست پسرشون می حرفیدن که من رفتم تو حال نشستم که شاید معذبن راحت بحرفن
بعد خواهرشوهر مجردم گفت به مادرشوهرم چرا فلان خایتگار منو بدون اجازه من رد کردی (که دروغ می گفت اومدن نوسندید داماد)
جاری کوچک هم گفت اخه نمی دونستی خونه می مونی که
خواهرشوهر هم گفت من که خونه نموندم (منظور بالا رفتن سن ازدواج بوده )
حالا اگه من می گفتم به جای اب خون می رفت از وسط خونه