2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کی گیر میده؟

بمن کسی گیر نمیده

ئه من کوردم له نه‌ته‌وه‌ی مردم روله‌ی کاوه‌ی اسنگرم❤️‍ من آنقد بزرگوار نبودم که از اهانت ها بگذرم ، اما سرانجام فراموش میکردم . و انکه گمان میبرد از اون بیزارم مبهوت میشد انگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمی انگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد غافل از اینکه علت رفتارم ساده تر از این حرف ها بود من حتی نامش را فراموش کرده بودم🙃        نه محبتشان قصریست نه نفرتشان قبری،نه لبخندشان تاجی،نه طعنه شان تبری، تو راه خویش برو بی نیاز از نگاه که تو پادشاهی حتی بی قصر و سپر .                                        بگذار دل اگر خواست مهر بفروشد یا خشم بریزد به هر رهگذری تو خود بشناس که ارزش تو نه به عشقِ ناپایدار است نه به نفرت عبوری🫠                                                 با کسیکه سعی میکنه تحقیرت کنه تا خودشو بالاببره بحث نکن اون خیلی وقته بی ارزشی خودشو فهمیده :) 

بیشتر ببینید

خودت جواب خودتو دادی!

دیروز تو مترو شلوغ بود موهای دختره تو دهن و دماغ یه خانمه بود میگفت موهاتو جمع کن میگفت نمیتونم!

سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

بیشتر ببینید
خودت جواب خودتو دادی!دیروز تو مترو شلوغ بود موهای دختره تو دهن و دماغ یه خانمه بود میگفت موهاتو جمع ...

اینم واقعا رومخه ای کاش وقتی میبینن شلوغه موهاشون بیارن جلوشون یا ببافن خیلی چندشه موی مردم تو صورت طرف باشه 

 همونیم که هنوز با شنیدم لالایی گریم میگیره همونیم که هنوز که هنوزه اتفاقی میفته میگم بابام پشتمه عین همون بچگیا ❤️‍🩹 قراره این روزهام تموم شن ناراحتم ازینکه هر ثانیه از عمرم یعنی کم شدن از عمر خانوادم خدایا من نصف عمرمو میدم ولی تو به خانوادم اضافه کن آخه میدونی من بدون اونا نمیتونم اگه اونارو از من گرفتی پس منم باهاشون ببر آخه مامان نگرانم میشه آخه بابا استرس میگیره و میریزه تو خودش من چطوری بهشون بگم اون موقع؟چطوری بگم حالم خوبه چطوری بگم رسیدم دانشگاهم؟منم باهاشون ببر💔

بیشتر ببینید
ویدئوی ایرج ملکی رو ببین دستت میاد

به جا بود😄

سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

بیشتر ببینید
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792