مامانم پسر دوسته... کلا دوتا بچه ایم یه پسر یه دختر.
من بزرگه هستم...
این اصلااااااا چشم دیدن منو نداره. کلا تو وجودشه نمیتونه خودشو تغییر بده...
شما فکر کنید مثلا منو داداشم باهم بحث میکنیم وقتی داداشم بمن فحش میده اون بهم میخنده
ولی وقتی من به داداشم فحش میدم اخم میکنه میگه درست حرف بزن🥲 این بار ها و بار ها پیش اومده... فک نکنین بچه ام این حرفا رو میزنم ها🤣۲۳ سالمهه ...
... این فرق گذاشتناش به درک.. اون اصلا چشم نداره من تو خونه زندگی کنم هرلحظه به جونم غر میزنه...
تو اتاق دارم درس میخونم وقت سر خاروندن ندارم... از تو اسپز خونه داد میزنه الهی فلان بشی الهی بهمان بشی اصلا کمکم نمیکنی .... من واقعا بهم میریزم . خیلی بدرفتاری میکنه
همین دوتا کلمه الهی... نه هاااا! یک ساعت درست غر میزنه
صداش تو اتاقم میاد. چارتا ظرف شسته . ظرفا عصرونه رو من شستم...
این قضیه امروزم. بود
.
من دیشب تو خواب دیدم دارم مامانمو نفرین میکنم .. چون دل خوشی ازش ندارم تنها محبتی ک ازش دیدم خوراک پوشاکمو فراهم کرده اونم از جیب پدرمم.
داشتم نفرینش میکردم ... بعدش برای خودم دعای خوب کردم
تعبیر چیه..
چه توصیه ای دارین.؟
البته ازدواج کردم عروسی کنم ازش راحت میشم.. یه ۱۳ روز عید رفتم خونه مادرشوهرم...
مادرم نمیدونست عقدشو رو کی خالی کنه هروز تو خونه جنگو دعوا داشتن.