بچه ها من تو یه ساختمون با مادرشوهرم و دو سه ماه تشک انداخت و خوابید تو جا تو جا پسراش که هیچی دختراش یا میبردنش یا پیشش بودن با این همه بدی که این زن در حق من کرده منم سر میزدم غذایی میبردم پماد براش میزدم و تا الان از اول ازدواج هیچ وقت خوبی منو ندیده همه جا نشسته بدگویی منو کرده و عروسم بده و فلان خلاصه عروسای دیگش تو این حین که این افتاده بود تو جا نیومده یه سر بزنن الان که سر پا شده و راه میره ادای آدم خوبارو درمیارن و جالبه اونا رو میبینه کارای منو نمیبینه مثلا میان سر میزنن و غذا براش میارن و من رفتم براش غذا بردم برمیگرده مادرشوهرم میگه آره چند تا چند تا غذا برام آورده عروسم و تعریف اونو میکنه و اره غذاتو بزار اونجا میخوام غذای اینو بخورم و اون که تو اوردی شب میخورم یعنی به شدت ناراحت شدم اینم بگی یکی از جاریام به شدت آدم موزی هست و میدونه قشنگ چیکار میکنه و از دست رفتارهای این جاریم خانواده شوهرم به شدت لج هستن با من و زیر پوستی کاری کرده من بدبشم مثلا همسایه های مادرشوهرم جمع شدن بیان بهش سربزنن جاریم از مادرشوهرم میپرسه که همسایه هاش کی میان اونم بیاد وبرای اینکه به چشم اونا خوب باشه و همسایه ها بگن چه عروس خوبی و اون بشه آدم خوبه و میاد جلو در با همسایه ها سلام احوال پرسی حالا تو این چند ماه که مادرشوهرم مریضه این یه بارم نیومده سر بزنه همیشه کاری میکنه ورق به نفع اون باشه و دیگه کفر منو دراورده جوری شده اقوام شوهرم و همسایه منو میبینن روشون رو برمیگردونن و با اون سلام احوالپرسی میکنن اگه نبرم و کاری نکنم شوهرم جنگ میکنه باهام میبرم اینجوری موندم چیکارکنم