بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حالا که مُرده ام، فکرم به شدت درگیر چیز هایی شبیه این هاست:چه تعداد از تصمیمات مهم زندگی ام را فقط به این خاطر گرفته بودم تا کسانی که حتی متوجه حضورم نشده بودند درباره ام بد فکر نکنند؛چقدر له له زده بودم برای خوش آمد کسانی که از آنها خوشم نمی آمد فقط چون میترسیدم بیزاری از من مسری باشد و به کل جمعیت سرایت کند؛ و اگر_حقیقت تأسف بار این جاست_همهٔ بخت برگشتگی هایم منحصر به خودم بودند و کسی درگیرشان نمی شد، مشکل چندانی با آن ها نداشتم.فقط بابت این غصه میخورم؛ چرا بیشتر دنیای مان را ندیده بودم؟(هرچه باداباد، استیو تولتز، ترجمه ی پیمان خاکسار)
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...