این خانمه ۵۰ سالشه بعد من ۲۵ سالم یه موقع هایی میرم باهاش حرف میزنم
بعد یهوبار اومده بود خونپون باابنکه اخلاق مادرمو میدونه شروع کردم به مقایسه من و دخترش
بعد از رفتن این زنه مادرم افتاد به جون من که از دخورای مروم یاد بگیر و این حرفا و داد و بیداد میکرد مادزم منم ناراحتم اعصای دارم مادرمم ناراحتی اعصاب داره
بهش پیام دادم که کمتر خونه مابیایید چون مادرم اینطوریه بعدش بهش زنگ زدم محترمانه بهش گفتم که الان مادرم چه شرایطی داره حتی باخواهر و برادررم قطع ارتباط کردع
اونموقع ناراحت نشد
۳دهفته بعدش که رفتم دم خونش منو راه نداد بد برخورد کرد