آخر شب رفتم تو اتاق خواب و لباس زیر هامو داشتم در می آوردم لباس خواب بپوشم و اینا
که شنیدم دخترم که شش سالشه داره به شدت گریه میکنه و باباشو صدا میکنه
منم تند تند پوشیدم اومدم تو خونه
دیدم که شوهرم دراز کشیده داره به سقف نگاه میکنه
دخترم تو دستشویی رفته پسرم که ۲۲ماهشه دنبالش پا برهنه رفته دستشویی
اونم از استرس نیفتادن داداشش
هی باباشو صدا کرده
شوهرمم نرفته حتی جوابشو نداده
دخترمم برای اولین بار شاشیده به خودش
آنقدررررررر عصبانی شدم که دست شوهرمو یه بیشگول با چنگ گرفتم
اونم هی داد و فحش که برام مهم نبود هی میگفت سگ حروم زاده هوشششش نمیدونم وحشی
من حلالت نمیکنم اون دنیا جواب باید بدی
منم گفتم برام مهم نیست
تو به بچه هام اهمیت نمیدی این چندمین بارته که اونا رو نادیده میگیری وقتی بهت احتیاج دارند
آنقدر هم دخترم گریهههههه کرد که جیش کرده بود به خودش
دلم براش کباب شد
چند بار تا حالا بچه ۲۲ماهمو زده ..بیشگول گرفته.یه بار پرت کرد همینجا گفتم براتون..گوششو میپیچه
دخترمو امروز چندین بار سرش داد زد لگد زد
..
آنوقت امشب خواهرش و برادرش اومدن شب نشینی خونمون
آنقدر باهاشون مهربون بود
چسبید به مامانش
به خواهرش موقع رفتن دویست تومن داد
بعد میگم چرا بهش دویست تومن دادی
میگه آخه شوهرش بهش پول کم میده
آخه تو کارای خونه کمکش نمیکنه
مهمون داره کمک نمیکنه
گفتم مگه تو چیکار میکنی
تو دقیقا مثل داماد تونی
چجور خواهرت گناه داره من ندارم؟
بعد من خدا شاهده برای عید صورتمو چنگ زدم چقدر خون اومد بهم پول نمیداد برم لباس عید بخرم
بهم کلا چهار میلیون داد برای لباس و کفش و مانتو شلوار و روسری و جوراب و همه چی ... اونوقت تا به ماه باهام بد رفتاری میکرد چرا خرج داری
من ده سالشه زنشم
خواهرش دو ساله ازدواج کرده حتی بچه نداره ۳۶سالشه