حقیقتا اگه تاپیکامو ببینید برای تیر۱۴۰۳میفهمید ک اونموقع قرار بود مهاجرت کنیم ما
ولی بدلایلی نشد
و امسال مجددا فرصتش پیش اومد
پدرم باید ی آزمونیو قبول شه و بریم ما،و ب این آزمونش کمتر از تعداد انگشتای دست زمان مونده
از بهمن ماه فرصت داشت بخونه
ولی بخاطر کارای اداریش و تدریس ب بقیه دبیرا و فلان
نمیتونس بخونه
منم باهاش دعوام میشد ک آره اگ ی درصد آینده من برات مهم بود برا این آزمونه میخوندی، ن برا اون اداره لنتی برنامه اماده میکردی!(میدونم کارم اشتبا بوده و پشیمون شدم)
با وجود کارای اداریش الان از اول عید،عیدو کوفت خودش کرده بود ساعت چهار صبح پامیشد تا دو س شب میخوند
از طرفی هم ک هر روز اداره
واقعا تموم تلاششو میکنه،سنگ تموم میزاره و میخواد برامون همه چی فراهم شه
ولی کامل میفهمم این بابای من نیس🥲
بابای من ی مرد پرانرژی و شاد بود،هرصبح کلی باهام شوخی و خنده میکرد، ولی این بابا خیلی خستهس
هنوزم شوخیاش سر جاشه ولی از چهرش خستگی میباره
نمیدونم چیکار کنم
نمیدونم
فقط دلم میخواد حالش خوب باشه
مهاجرت ب درک
من بابای پر انرژیمو پس میخوام
چیکار کنم جدی؟:)