یک دوست صمیمی دارم چند ساله آشنا شدیم
35 سال سن داره
خانم دکتره 😍
بی اندازه بی اندازه بی اندازه خوشگله
باباش پولداره
این از وقتی من میشناسمش روزی نبوده که خواستگار نداشته باشه به معنای واقعی خواستگار ها در خونه اشونو از ریشه درآوردن همین بوده
بعد چند ساله هر وقت بحث میاد که چرا ازدواج نمیکنی ؟
میگه ؛ ازدواج یعنی بری خونه یکی دیگه، دختر یک خانواده دیگه بشی ، صاحبت یکی دیگه باشه، مستقل و جدا بشی از همه با یک مرد دیگه ، مردت یکی دیگه باشه، زندگیت با یکی دیگه باشه ، خونه خودتو داشته باشی ،...
اما من نمیخوام.. میخوام خونه ام خونه ای بابام باشه، آدرس خونه ام، خونه بابام باشه، صاحبم بابام باشه، تنها مرد زندگیم بابام باشه، زندگیم با مامان و بابام باشه، همه کاره خونه بابام من باشم، دختر مامان و بابام باشم فقط نه هیچکس دیگه، نون خور بابام باشم،...
بعد میگه تا بابام و مامانم باشن تو این خونه ام اگرم روزی بیاد نباشن بازم خودم تنها تو این خونه ام و خونه و کار و زندگی بابامو اداره میکنم
خدایی خیلی عجیبه طرز تفکر این دوست ما
خیر سرش خودشم پزشکه 😐