من مجردی زندگی میکنم
بالا سر یه حاج آقا
یه دخترخاله دارم خونش نزدیک منه شوهرم داره
بعد از ایناست که همش بیرون وله
شبها تا صبح بیدار
صبح تا ظهر میخوابه بعد پامیشه میره حموم و از عصر زندگیش شروع میشه
منم شاغلم تا از کار بیام شش و هفته شاید بعضی وقتا بیشتر
بعد این دخترخاله من شب که میشه ساعت ده زنگ میزنه به من میخواد بیاد اینجا تا دیروقت
فکر اینم نداره من صبح میخوام برم سرکار
بعد تازه من چون مجردی زندگی میکنم خیلی حواسم به رفت و آمدمه که شبها دیر نیام خونه و ...
بعد این دختر نصف شب پا میشه از خونه من میره بیرون
خب ادم آبرو داره
غیر مستقیم هم بهش گفتم متوجه نشده
به نظرتون چیکارش کنم