ناشکری خیلی بده میدونم
اگر من پزشکم لطفی از خداست
اما.....
خستم
بعد 28 سال هنوز دور و برم پره از کتاب
روی میزم به جای دکور کتابه
توی جیبم خالی ....بعد 8 سال از روز اولی که پامو گذاشتم دانشکده پزشکی
اره هنوز هیچی
صورتم پیر شده زیر چشمام کبود
دلم لک زده برای یه خنده از ته دل
برای اینکه برم بازار هر چی میخوام بخرم
و اینکه مجبور نباشم کتابای 1000 صفحه ای بدون تصویر و رنگ بخونم
میدونم الان بعضیا میگن نفسش از جای گرم بلند میشه
ناشکره
شاید...
دلم لک زده برای دیدن دوست و فامیل
برای تفریح با خانوادم
برای جمع شلوغ
دنبال ثروت نیستم اما حداقل ها رو میخوام
دلم میخواد مادرمو ببرم بازار براش یه انگشتر بخرم اما ندارم
بابامو ببرم بهترین کت و شلوارو بخرم 😔
دلم میخواد تا ده صبح بی دغدغه بخوابم
دلم برای خوردن یه چایی بدون دغدغه تنگه
برای اینکه بعد 8 سال هنوز همون دختر بی پول و غمگین و خستم
اره خستم