من چی بگم پس
با شرایط اکازیونی که داشتم کلی خواستگار برام میومد
همه دکتر مهندس
وقتی نامزد کردم گیر یه خانواده ای افتادم شدیدا خودشیفته و عقل کل پندار و کنترلگر
اونقدر اذیتم میکردن که هی میگفتم بهم بزنم
اما مامان و بابام همش کوتاه میومدن. باج میدادن. محبتهای اعراق آمیز میکردن. انگار مونده بودم رو دستشون. سنم خیلی کم بود. تنهایی حریف نمیشدم
الان بعد از سالها انواع بیماری های روحی رو دارم.🥺
با من از پشتیبانی حرف نزن!