یک ماهه قهرهو ی شب. دعوامون شدت گرفت چون همیشه سنگ خانوادشو ب سینه میزنه و میگه بابام جونمه مامانم.... ولی ی بار تو این ده سال طوری رفتار نکرد ک ببینم منم همینقد براش مهمم یا به زبون نیاورد عصبی شدم هر حرفی ک حق بود در مورد خانوادش گفتم بعدم ک ی سالن برام زده بود بعد کلییی زجر دادنم بعد کلی دعوا و سه سال حرف زدنم ک قانع شد اون شب رفت درش قفل کرد من ب خاطر خساستس همه امیدم سالنم بود این هشت سال زندگی هروزش ب کار کردن فک کردم ولی انتها راهش همین سالن کنار خونم بود چون کسی نیست حمایتم کنه ببره بیاره نمیخوام بیشتر باز کنم مساله رو...... خلاصه ک راه ب سیم آخر میگه فقط واستادم با پای خودت بری و منی ک شرایط بعد طلاق مم فرقی با الانم نداره میشه دعا کنید گره باز بشه از زندگیم
زندگی ب ظاهر خوبی دارم ولی در باطن چیزی جز عذاب های من و گریه های هر شبم و دعواهامون نیست ولی از روزی ک سالن زدم افتتاحیه گرفتم انگار چشم خوردیم و دیگه این دعوا مون شبیه دعوا های قبل نبود انگار دارم ب ته خط زندگیم میرسم
چندسالشه؟
انشالله مشکلت حل بشه برات دعا میکنم توکلت به خدا
به قانون جدب اعتقاد داری میتونم کمکت کنم
مردا گاهی خیلی بیرحم میشن همسر منم انگار دیونه شده بی هیچ دلیلی بهم بی احترامی وبیمحلی میکنه دعا میکنم خدا گره زندگیت رو باز کنه
برات صدتا صلوات میفرستم
انشاءالله مشکلت حل بشه خواهر
شما هم برای من اگه دوست داشتی دعا کن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز