2777
2789

سال ۸۶ که دیدمش خیلی خوشحال بود

پسرش تازه رفته بود سرکار و میوه و شیرینی آورد گفت پسرش خریده

گفت هر روز از سر کار که میاد خرید می کنه برای خونه

اون موقع پسرش چهارده ساله بود

دیگه ندیدمش تا  زمستون امسال 

یعنی هفده سال بعد 

کلا از اول تا آخر حرف مثلا گوشت می شد 

می گفت  ما گه پول گوشت نداریم خدا را شکر محمد هست میخره

باز می گفت خدا را شکر  محمد بود رفت جهیزیه ی خواهرش را خرید

و چند ساعتی که دیدمش کلا می گفت ما که در  توان مون  نیست خوبه محمد هست می خره 

حالا این را داشته باشید تا دو تا ماجرای دیگه  هم  بگم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مگه شغل محمد چیه

حتما شغلش آزاده که هرروز پول تو جیبشه و توان خرید داره🤪

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری

برادرشوهر من خیلی ثروتمند است

روزی که عروس این خانواده شدم 

پدرشوهرم (روحش شاد ) و مادرشوهرم مرتب می گفتن ثروت روح الله خیلی زیاده و باید پسر داشته باشه چون اموالش دست داماد نیفته 

بیچاره محمد الان چیزی از خودش نداده دو روز دیگه زن میگیره هنوز اینا ازش توقع دارن محمدو آوردن خرجشون ...

همین ممد زن بگیره روز عروسیش پول آرایشگاه لباس همه اینا باید بده 

خودشناسی DNA plus
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792