یکماهه بچم دنیا اومده خونه بابامم..امروز ظهر رفتم خونم سر بزنم دیدم قابلمه هام تو پلاستیک گذاشتن..فهمیدم که ازپیش مادرشوهرم اومدن..زنگ زدم مادرشوهرم گفتم قابلمه هام اونجابودن گفت آره غذا دادم پسرم بیاره بخوره بعد گفتم قابلمه هات خالین غذا توشون نیست دوباره حرفشو عوض کرد که پسرم برام آش توش آورده.. دوباره گفت ماست آورده هردفعه سحری میزد منم عصبانی شدم گقتم آخر راستش چیه کمتر دروغ بگین ..بحث بالا گرفت سر دروغش ..چندمین بار دروغاش لو میرن..زنگ زدم شوهرم گفتم دیگه طاقت دروغاتو ندارم میخوام طلاق بگیرم..شوهرمم ازم پنهون کاری زیاد میکنه..بعد مادرشوهر
خب چرا اینقدر پیگیر شده
غذا داده پسرش
یک ماهه نیستی
همسرت چی بخوره پس
مادرشوهرم دوباره زنگ به بابام زد که دخترت بهم بی‌احترامی کزده مگه پسر من نمیتونه برام غذا بیاره ..منم گفتم مشکل من دروغی بودکه گفتن اخه چرا باید دوسه بار حرفشو عوض کنه..هیشکی طرف منو نگرفت..شوهرمم زنگ بابام زد که میخوام طلاقش بدم بچه هم برا خودش
سر یه چیز به این کوچیکی میخوای اینده بچتو نابود کنی؟
حتما خیلی اهل گیر دادن هستی بخاطر همین جرات نمیکنه بهت بگه و پنهانکاری میکنه
خیلی زشته زنگ زدی به مامانش سراغ قابلمه ها رو میگیری
میذاشتی از شوهرت می‌پرسیدی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز