چیکار کنم با مادرشوهری که اصلا تحویل نمیگیره

بی خیال 

من برام مهم نیس محل گذاشتن دیگران 

عزیزم هر کسی میتوته باشه.خواهر برادر خودت خاله دختر خاله .دوست ولی وقتی کسی تحویل نمیگیره چرا شخصیت خودشو ادم باید بیاره پایین انقد هال خودشو بد کنه .اصلا صمیمیت با خاتواده همسرم در کل منفعتی نداره روحی منظورمه.نبودن آدم خودش رو مشغول فعالیت میکنه .اصلا چرا انقد وقتت باید خالی باشه که ذهنت دائم درگیر این باشه که چرا مادر شوهر خواهر شوهر تحویلم‌نمیگیره.منم خانواده همسرم همینجوری هستن منم غریبم بشینم غصه بخورم.اونا دوست ندارن من برم خونشون باهاشون‌خرید برم چون دوست ندارم اصلا چیزی از کاراشون بدونم شاید فکر میکنن زیاد خرید انچنانی دارن چشم میخورن خیلی از این جور اعتقادا دارن.من اصلا وقت خالی نزاشتم برا خودمیکم سخته گاهی تنهایی اذیت میکنه ولی به رفت و امد با ادمهای اینجوری میارزه.من چند تا کلاس رفتم زبان  کلاس هنری ورزش.یه سری کار هنری هم خوداموز یاد گرفتم بسته به شرایطم هر دفعه یکیشو انجام میدم.تنهایی فرصت خوبی برا خودسازیه.الان هم اصلا دیگه عادت ندارم و البته هم خیلی ادیتم کردن که دلی برا رفتن ندارم

دردت چیه بشین تو خونت

خب دوستت ندارن زور ک نیست شما هم نرو چقدر باید بهت ثابت کنه نمی‌خواد رفت و آمد کنه

بهترین شرایطو داری

ولی الکی دنبال غصه می گردی.

با کس دیگه رفت و آمد کن. 

شما تا ابد تو اون خانواده ای غریبه ای ،اصلا انتظار صمیمیت از خانواده ی شوهر نداشته باش .

بهتر که با شما نمیاد مسافرت بهتر که نمیاد باهات خرید اما اینکه خونشو فروخت داد به دختراش من باشم ناراحت میشم 

وای شما خیلی خودتونو درگیر کردید انقد که فکر کردن دارید براشون له له میزنید بابا ول کنید خودتون خانوادگی برید سفر .خانواده همسر من دائما سفرن. کربلا رفتن نگفتن سالی چند بار مشهد میرن شمال میرن زنگ میزنه حالشو بپرسه میگه مشهدم شمالم میگه ا خوب خوش بگذره.تولد میگیرن مهمونی استوری میزارن یه بار فقط همسرم گفته بود تو‌جشن و مهمونی و شادی منو یاد نمیکنید کسی هم فوت میکنه زنگ‌نزنید به من همین یه بار.حتی اخرین بار یکی نزدیکانش فوت کرد زنگ‌زدن گفتن فلانی فوت کرده گفت خدا رحمتش کنه.خودتون برید سفر پارک‌اینور اونور شادیتونو به چه ادمایی گره زدید

آره گردش و تفریح رو فقط با دخترش می ره موقع مریضی یاد شوهرم میفته و شوهرم دکتر می بره، خانواده شوهرم به حدی سرد و یخ هستن و بین نوه دختری و نوه پسری فرق می ذارن که بچه های من اونا رو به عنوان مادربزرگ پدربزرگ نمی شناسن، دو تا بچه دارم که خوشگل و تو دل برو هستن ولی دریغ از یکم محبت که به بچه هام کنن انگاری غریبه ان محبت در و همسایه بیشتر از اونا هست

 ن برام مهم نبود واقعا ... فقط برام درس شد دیگ آبم میخورم ندارم مامانم بفهمه.

چرا حرص می خورن، همین امسال عیددیدنی رفته بودم خونه مادرشوهرم یکی از فامیلاشون گفت چه خوبه خونه هاتون بهم نزدیکه همش دو تا کوچه با هم فاصله دارین، مادرشوهرم برگشت گفت چه فایده که رفت و آمدی نیس شما عروسم رو بیشتر از من می بینین عروسم خیلی کم با سلام و صلوات و دعوت میاد