من حیوونا بعد یه مدتی واقعا عاشقم میشن جوری که وقتی یه دیقه پیششون نباشم بی تابی میکنن.بچها هم عاشقمن
حس ششم قوی
و کلا از گناه دوری میکنم.ارتباطم با دنیا قطعه
انگار اسیرم و یکی دستو پامو قفل کرده اختیار خودمو ندارم.
چندین بار از مرگ نجات پیداکردم
افتادن از ارتفاع.تصادف باماشین یاافتادن از موتور در حال راه رفتنش
آدما مدام طلسم میکنن منو شاید بگی دیوونم.اما دشمن زیاددارم و مدام دعاو جادو میبینم.ینی هرررر جا برم هاااا
یه صحنه های عجیب میبینم ک اگه هرکی ببینه توی دلش نمیتونه نگهداره و جار میزنه.چیزایی ک توی کتابا مینويسن رو من از چشم خودم دیدم و جالب اینجاس دیوونه نشدم
تاصبح بخام بگم هنوز هس