خاله ی مادرشوهرم فوت کرده بود مسجدشونم الان تموم شد
من و هیچکس نمیشناخت چون تازه نامزد شدم و جشن نگرفتیم سر این فامیلاشون نمیشناختن
من رفتم تو یه گوشه نشستم هیچکسم نمیشناختم
بخدا سه تا خاستگاری پیدا کردم🤣🤣🤣بهشون میگم مگه نشون تو دستم و نمیبینید بیچاره ها چقد تعجب کردن
الان برای شوهرم تعریف میکنم تو راهیم میگه باشه توام گفتی منم باور کردم😐🤣🤣🤣خیییلی حسوده