سلام عزیزم
تجربه خودم رو میخوام بگم از یه خواستگار که دقیقا مشابه خواستگار شما بود
گفتم شاید به دردت بخوره
البته الان ازدواج کردم منتها نه با اون آقا
منم تحصیلکرده و شاغل و اینکه تعریف از خود نباشه زیبا و عیب و ایرادی تو ظاهرم نیست و اینکه خونواده تحصیلکرده و کاملا آروم و بی حاشیه
هر خواستگاری میومد به دلم نمی نشست تا اینکه یکی اومد همه چی عالی از نظر شغل و درآمد و امکانات و خونه و ماشین و پرستیژ و قیافه و تیپ .... و هر آنچه که یه دختر رو جذب میکنه این آقا داشت منتها یه ازدواج ناموفق داشت که گفتن زمان عقد بوده اونم چند ماه و به زندگی کردن نکشیده
اونم عین خواستگار شما اصرار میکرد که مهریه ۱۴ تا و چشمم ترسیده و این چرت و پرت ها
درصورتیکه مهریه زن اولش نزدیک ۴۰۰ تا سکه بوده و این آقا مهریه اون خانم رو یک جا حساب کرده بود داده بود
تحقیقات رفتیم محل کار و در و همسایه و دوست های هم محله ای پسره همه به سر خودش و خونوادش قسم میخوردن حتیییییییییی بابام یه همکاری داشت که با اینا آشنا از آب درومد اونم گفت خیر باشه و مبارکه!
تا اینکه یکی از اقوام درجه یکم که خیلی آدم باتجربه ای هست رو فرستادیم جلو، رفت دختره رو پیدا کرد و حرفای دختره شنیدنی بود راجع به خود آقا و خونواده ای که به ظاهر خیلی متشخص میومدن
با خود پسره صحبت کردم که آره رفتیم با زن سابقت حرف زدیم میگفت دروغ گفتن لابد گفته فلانی این کارو کرده اون کارو کرده
دقیقااااااا حرف هایی که دختره زده بود رو میگفت
از خواهر آقا پرسیدیم اگه زیر عقد بوده چرا داداشت مهریه کامل داده؟ برگشت گفت نههههههههه اون داستان داره! این دختره از اول باکره نبوده خودشو انداخته گردن داداش ساده من! و ...
ما هم دیدیم فایده نداره سری که درد نمیکنه رو چرا دستمال ببندیم معلوم نیس کی داره راست میگه و خلاصه ردش کردیم با وجود اینکه من خیلی ازش خوشم اومده بود
یه چند وقت بعد بابام همون همکارش که باهاشون آشنا بود رو دیده بود
یارو هم پرسیده بود چکار کردین بابام هم گفته بود رد کردیم
مرتیکه برگشته گفته ععععععع خیلی خووووووب کاری کردین اینا فلانن و بهمانن و باباش اینطوره و اونطوره و ...
بابام گفته خب چرا اومدم تحقیق نگفتی اینا رو
با کمال وقاحت گفته آره دیدم کار رو پیش بردین دیگه گفتم خیره!
چند ماه بعد هم با پررویی زنگ زدن که نظرتون عوض نشده؟ پسرمون فقط دختر شما رو پسندیده و هر جا میریم خواستگاری نمیپسنده
من گفتم گوه بخورم نظرم عوض شه دیوانم مگه؟
آخرشم ازدواج کردم منتها با یه آدم حسابی
الان میشینم فکر میکنم با خودم میگم چه خوب شد خودمو بدبخت نکردم و روزه شک دار نگرفتم
اینم بگم سنم هم از ۳۶ گذشت و ازدواج کردم
یه وقت فکر نکنی چون سنت ۳۴ هست دیگه دیر شده و چشم هات رو ببندی و ازدواج کنی
اون الان باید منتت رو بکشه که زنش بشی نه اینکه شرط کنه ۱۴ تا سکه! چون چشمش ترسیده!
تو هم بگو بهش تو هم زن طلاق دادی و چشمم ترسیده با این مهریه قبول نمیکنم
شما یه کیس ایده آل هستی برای اون، نه اون که سابقه ازدواج و زن طلاق دادن داره
شروط ضمن عقد هم همچین مورد خاصی نیست که قبول کرده