یادش بخیر بچه بودیم با بابام میرفتیم شهر بازی ... طفلی مادربزرگم نگهبان وسایل بود البته خودش اینطوری دوست داشت
من حتما باید سوار این قوها میشدم هیچوقتم یاد نگرفتم درست پا بزنم همش نوک قو به سمت دیوار بود و منم الکی ذوق میکردم 😂😂😂😂
خواهرم عشق اون چرخ فلک بزرگا بود سوار میشد میرفت تااااااااااااااا هفت آسمان... از پایین نگاش میکردم میگفتم مهسا چقدر خره الان میفته میترکه 😂😂😂😂😂
الان نه مادربزرگ هست و نه بابا ... کاش همون کودک میموندیم .... 😥