دیروز شوهرمو برا یه چایی بخوره قبل اذان و نماز صبح بیدار کردم نمازمون خوندیم رفتیم خوابیدیم من چشمام سنگین شد چشمامو بستم نمیدونم چقد گذشت سنگینی نگاه شوهرمو رو خودم احساس کردم چشمامو باز کردم صورتش نزدیک صورت خودم دیدم که داره با یه لبخند عمیق بهم نگاه میکنه نگاهش پر از عشق و احساس بود.
وای خیلییییی حس خوبی داشت 😍
دیشبم ساعت ۲ اینا سرم تو لبتاب بود داشتم به کارای خودم رسیدگی میکردم گفت من حواسم هست از صبح به بچه ها و کار خونه رسیدگی میکنی شبم لطف میکنی با وجود خستگی برای من وقت میزاری برنامه های خودتم هندل میکنی من اینارو میبینم ممنونم از
محبتت
کلا این مدل رفتارهاش خیلی زیاده گاهی احساس میکنم تو رمان ها یا فیلم های ترکیه ای زندگی میکنم فقط اینکه شوهرم اندازه اونا پولدار نیست 😁🤣