ببین مشکل خودشه.
خواست با مردی که بچه داره ازدواج نکنه.
اونموقع که سند ازدواج رو امضا کرد و مسئولیت زندگی پذیرفت مسئولیت توهم پذیرفته.
تو موی دماغش باش.
باهاش بداخلاق باش.
گمشه بره
به خاک مامانم من هیچ حس بدی نداشتم من اصن وقتی ازدواج کردن 6 سالم بود هیچ حسی نداشتم
به خدا قسم هیچ فرقی برام نداره زن داشتن و نداشتنش
خودم چند وقت پیش اصرار کردم بچه بیارن شاید دختر شد همدمم شد گفت ولم کن بچه براچیمه
واقعا حس اضافی بودن دارم
مرسی ازت
من خواستگار داشتم،اون اقا دختر ۸ساله داشت.
بهم فت باهام ازدواج کن،بچم هم مادرم بزرگ کنه چون دوستنداره من ازدواج کنم.
منم قبول نکردم،گفتم پدرمهربونی باش درکش کن.
من نمیخوام زندگی کسی رو خراب کنم.
ای دورت بگردم بچه
بقول خودت میگذره
امیدوارم هم کنکورتو خوب بدی هم با عشقت برسی
مزاحم؟ چه حرف مسخره ای ، اون قبول کرده زن باباش باشه ... خورده کسی به ایشون بگه مزاحم سعی کن تو زندگیت ادموار صحبت کن دیگه اول توبودی توهین کردی به ایشون و امثال ایشون و قطعا حق بااین خانمه نه تو زنیکه
عزیزم‌مشکل اون خانمه امیدوارم پدرتون حل و فصلش کنه داداشت بچست و تاثییر پذیر از چشم اون نبین چیزیو امیدوارم درست بشه و دیگه زن بابات دخالت بیجاه نکنه، یکم بزرگتر شدی و تونستی سعی کن مستقل شی ازشون اگ‌باهم بودن هنوز نشدیم اهمیت نده یواش یواش عادتش بده ک اگ حرف بی ربطی زد میشونیش سرجاش البته اعصابتو خورد نکن براش
