پارت ۱
حدودا ۳ سال پیش، در پانزدهم دی ماه سال ۱۴۰۰ در یکی از کوچههای محله یخسازی رشت، یک تیم سابقه دار از ربایندگان حرفه ای با پیشینه آشنایی و روابط خانوادگی یکی از اعضای این تیم، یک خانواده ۹ نفره را با لطایف الحیل و شگردهای خبیثانه به اسارت گرفته و سپس با مجموع اقدامات نسبتا مافیایی نزدیک به ۳ سال در منزل شخصی شان در منظریه زندانی کردند.
مرور نوشت: ربایندگان با یک مدیریت ساده توانستند ۲۹ ماه کامل اعضای این خانواده را با انواع دارو و قرص های روان گردان و خواب آور و شکنجه های غیرانسانی از مسیر طبیعی و معمول زندگی منحرف سازند.
تیم ربایندگان با طراحی و برنامه از پیش تعیین شده در کنار حبس و شکنجههای دلخراش این خانواده، با هماهنگی های از پیش سازمان دهی شده به انتقال قانونی اموال منقول و غیرمنقول این خانواده مبادرت کردند؛ به نحوی که در جریان انتقال این اموال برای متولیان و کارگزاران قانونی این نهادها، هیچگونه تردیدی باقی نگذاشته بودند که روند جاری انتقال اجباری اموال به روال قانونی انجام گرفته و جای شک و شبهه ای نیست.
امری که از سوی ناظران حقوقی و کارشناسان جامعه شناسی بیشتر متاثر از سوءاستفاده یا شاید حسن استفاده! ربایندگان از کشمکش های روزمره انسان امروزی در زندگی پرآشوب و گریز آنها از مسیر قانونی و استانداردهای یک زندگی قانونمند باشد.
بنابه شواهد و مستندات قضایی، داستان رازآلود این خانواده یکی از شگفت آورترین وقایع چند دهه گذشته این استان است که شاید در سال های آتی راز و رمز آن برملا شود.
***
آسمان رشت همیشه آبستن بارانهای نقرهای نیست و یک وقتهایی اسراری دهشتناک در خود نهان دارد. و اما حوالی ۳ سال پیش، در این سرای محبوبِ مرطوب، واقعهای مخوف رقم خورده، که باورش دشوار است. یکی به تحریریه مرور خبر داد که میخواهد بیاید و از حکایتی عجیب سخن بگوید. و آمد.
آقای علمخواه، وکیل دادگستری، همراه همسر و برادر همسرش از راه رسیدند تا از یک راز هولناک پرده بردارند. آنها سه تن از ۹ نفر اعضای یک خانواده بودند که آمدند به روایت بخشی از رنجهای طاقتفرسای ۲۹ ماههی یک گروگانگیری نشستند.
بعد از آشنایی اولیه و پیش آگاهی نسبت به آنچه که در این ۲۹ ماه بر سر این خانواده در زیر پوست رشت آمد به دعوت شان راهی خانه شان شدیم که از ماوا و آرامش به اسارت گاه شان تبدیل شده بود.
این بار پدر همسر و خواهر خانواده نیز اضافه شدند تا راوی آنچه که بر سرشان گذشت برای مرور باشند.
نخست آقای علمخواه لب به سخن گشود و گفت: زن سرکردهی گروگانگیران آشنا بود. مادر همسرم سالها در همین خانهای که ساکن هستیم مراسم مذهبی در اعیاد و سوگواریها برگزار میکرد.
این زن هم حدود ۱۳ سال همراه مادرش در این مراسم حاضر میشد، البته دختر کمتر و مادرش بیشتر رفت و آمد داشت.
اما اواخر دیماه سال ۱۴۰۰این زن گروگانگیر با ارسال پیغامی به همسرم، او را به منزلی دعوت کرد. همسرم هم بر اساس آشنایی قبلی، اعتماد کردند و روز پانزدهم بهمن سال ۱۴۰۰ راهی منزل مذکور در محلهی یخسازی رشت، کوچهی حقدانی شد.
زن گروگانگیر به همسرم گفته بود؛ که خانهی مذکور منزل یکی از همکاران من است که البته نبود و بعدا متوجه شدیم آنجا را اجاره کرده بودند. با این اوصاف همسرم همراه مادرش، راهی نشانی مذکور شدند. نیم ساعت بعد، همسرم پیام داد که مادرم خوابیده و من هم حال مساعدی ندارم.
نگران شدم و رفتم دنبالشان. زمانی که وارد آن خانه شدم، همسرم را در حالت نیمههوشیار دیدم که به دیوار تکیه داده؛ به سراغ مادر همسرم رفتم و هر چه ایشان را تکان دادم، بیدارنشد.