شوعر من ددرمادرشو از دست داده بچگی ...و بسیار بی قرهنگه...دیشب داشتسم میرفتیم خونه عموش...ساعتای۸ونیم...گف بذار زنگ بزنم حونه خالم بگم ما میایم.گفتم میخای علافشون کنی از الان که ده شب بری؟!خب از خونه عموت اومدی بیرون زنگ بزن...شرو کزد داد زدن.زدن تو صورتش.زدن تو فرمون که تو همیشه عقل کلی فلانی.من نفهمم....کلیییی داد زد.فک کنین باپجوذ بچم.یچه ی یسالع که از ترس چسبیده بود بهم...ذیگه کلی زر زد و منم یهو شرو کرذم جیغ زدن جذوابادشو یکی کرذم تا خفه شد...همون دیشب عمش افطار دعوتموم کزده برای فردا شب....الان بهم گف عمه دعوامون کرده گفتم نمیایم...منم هیچی نگفتم.همون بهتر کع چشمم به این عوضیا نیفته.کارخوبی میکنم که نریم نه؟بااینکه همه چیو از چشم من میبینن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بنظرم همسرت کار درستی که زود تر زنگ زده ی دو سه ساعت آماده بودن اتفاقا بهتره شاید وسایل پذیرایی میخواد حاضر کنه شاید میخواد یچیزی عیدی بده باید بخره شاید قرار بوده مهمونی بره خب زود تر کنسل میکنه
خب زنگ میزد که بد نبود ما خودمون بخوایم جایی بریم از دو سه ساعت قبل زنگ میزنیم که طرف اگه خونش نامرتبه مرتب کنه اگه کاری داره انجام بده معذب نشه کسی هم بخواد بیاد خونمون زنگ نزنه میگیم چقدر بیشعوره