از وقتی یادمه روز های تولدم اصلا حالم خوب نبوده باز تا وقتی مجرد و بچه بودم بابام هرچند خوب نبود ولی یه کیک میگرفت الکی دلم خوش میشد
ولی چندساله یا شوهرم دعوا میندازه اون روز یا کلا بی تفاوته
امروز صبح پاشدم حرف انداختم گفتم دخترخالم پیام داده تولدمو تبریک گفته هیچی نگفت
گفتم ماشینو بذار برم باشگاه بهونه آورد که کثیفه فلان
خودش منو برد رسوند بعد که برمیگشتم گفت فلان دختر با ماشین زده به یکی خطرناکه و …
گفتم دیگه ماشین نمیدی بهم؟بهونه آورد که بعدا میدم حالا
حالا همین پراید قراضه رو هم من باعث شدم بخریم وگرنه عمرا نمیخرید
رفت یکم شیر وپنیر خرید
دوباره حرف انداختم گفتم تولدمه گفت همون پنیر رو از وسط ۴قاچ کن فکر کن کیک تولدته
دیگه کیک هم بخره مهم نیست
دلم گریه میخواد 😔😔