من پونزدع سالگی ازدواج کردم و خیلی بچه بودم اون اوایل حرفای شوهرم رو از روی بچگی وسادگی گوش دادم و بلاخره بعد ۴سال رفتیم سر خونه زندگیمون از این بگم که شوهرم از همون اول به همه چیز من کار داشت و خیلی متعصب بود ولی من خیلی دوسش داشتم و حرفاشو گوش میدادم خیلی وقتا خیلی اذیت میشدم ولی خب اون دوست داشتنه نزاشت ازش جدا بشم چون سنمم کم بود و اینکه فکر میکردم الان چون سنم کمه انقد حساسه حالا بخوام خلاصه بگم سیزده چهارده سال داره میگذره من بیست و نه سالمه و اون سی و چهار این دو سه سال آخر بددلی هاش حس میکنم بیشتر شده و روی من حساس تر شده من یک پسر ۸ساله هم دارم بعد اون همه سال سختی تازه پیشرفت کردیم تو زندگی و کار و ماشین و خونه تقریبا اکی هست ولی راستش دیگه از زندگی باهاش میترسم چون رفتارهاش رو میبینم همم باز میگم ازش جدا بشی آینده ات چی میشه باز از آینده میترسم یجورایی هم موندن هم رفتن برام سخت شدع شاید بگین در چه حد بددلع مثلا یباری میاد سر گوشیم و حتی قبلا گوشی رو از دستم چنگ میزد یا آرایش میکنم میگه برای مردهای بیرون برای چی آرایش میکنی یا موهام دیده بشن یکسره میگه بکن تو موهاتو یا خونه اقوامی جایی برم حساسه میگه تو محل حتما باید چادر سرت کنی این حرفا کلا رو این موضوع ها خیلی حساسه واقعا موندم چیکار کنم بمونم که همیشه باید استرس داشته باشم نمونم آینده چی میترسم پشیمون بشم واقعا سر دو راهی بد قرار گرفتم پارسال افسردگی مزمن گرفتم سر یک موضوعاتی تو زندگیم و اینم میدونم جدا بشم نمیتونم تنها بمونم چون بشدت عاطفیم واقعا مشکل من خیلی بزرگه یا من بزرگش کردم خیلی وقتا ترس تمام وجودم رو میگیره از اخلاقاش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خب ایشون نمیتونه سختیای چندسال زندگی رو تو یه تاپیک بگهخلاصه تو چند خط توضیح دادهمن چون تجربشو دارم ...
از همون اول نه میزاشت باشگاه ثبت نام کنم دوست صمیمی داشته باشم حتی الان با جاریم نمیتونم برم خریدی چیزی باهم حتی یبار جای برادر شوهرم موهام کراتین بود اومده بود بیرون داد زدهمونجا جای جاری و مادر شوهر برادر شوهر نامحرمه خودت رو بپوشون
نه اینا نیست ولی به تمام رفت آمد های من و نوع پوششم و کلاس ثبت نام کردن این حرفا کار دارع
نمیدونم چی بگم عزیزم من شوهرم اصلا به هیچی من توجه نمیکنه بعضی موقع ها میگم کاش یک کم براش مهم بودم یک توجهی میکرد به من. اگر ساعتها با گوشی باشم نمیاد نگاه کنه ببینه چی میبینم. از بس بی توجهی دیدم دوست داشتم یک کم به من گیر بده شاید برای همونه کار شوهر شما به نظرم بد نبود. باورت میشه تو فامیل خیلی به من نگاه میکنن ولی براش مهم نیست. بی حجابم نیستم ولی چهره ام جذابه و همه میگن مرد پسند هست ولی شوهرم براش مهم نبوده. مثلا یکی از اقوام خواستگارم بوده شوهرم میدونه واصلا یک کم نسبت به اون هم حساس نیست مثل ببو گلابی میمونه. به نظرم هر چیزی متعادل باشه بد نیست نه خیلی حساس نه بی تفاوت
نمیدونم چی بگم عزیزم من شوهرم اصلا به هیچی من توجه نمیکنه بعضی موقع ها میگم کاش یک کم براش مهم بودم ...
خب اینجوری هم خوب نیست ارع ولی مثل شوهر منم خوب نیست که همه هوش حواسش به حجاب و آرایش و رفت آمد های منه و شک دارع بهم شوهر شما باز انگار کلا بی تفاوته کلا به همه چیز بی تفاوته تو زندگی ؟
برای همسر شما ک نمیدونم انشالله ک تغییر کنه و دست از بدلی برداره اما پدر ناتنی خودم تا زمان مرگش مامانم رو عذاب داد حتی یک کرم مرطوب کننده ساده نمیذاشت بزنه اگر صورت مامانم برق میزد دست میکشید ببینه کرم زده یا نزده مامانم خیلی دوستش داشت اما اون جز عذاب کاری براش نکرد
من با وجود ۳ تا بچه از طلاق نمیترسم فقط چون حمایت مالی تدارم با این خرج ها سختم هست طلاق بگیرم اگر من باز آزادی کامل دارم هم پوشش هم رفت و آمد اما بی درک خسیس بی عاطفه و بی احساس