قضیه خیلی جدی بود فکرشو نمیکردم هیچ جوره بتونم ابروم رو بخرم فقط گفتم خدایا خودت یکاری کن دیگه گفتم تازه باهات اشنا شدم از صمیم قلب نذار ابروم بره با اینکه تقصیری نداشتم
ابروم جمع شد قضیه کلا جمع شد اونجا دیگ فهمیدم خدا هم منو دوست داره علاقم بهش خیلی شدید تر شد منی که نماز نمیخوندم شده بودم نماز شب خون قران خون
تا اینکه باز حس میکردم یه چیزی کمه هنوز کامل نشدم