۳ بار تو این دو روز از شوهرم پرسیده کی میایید بیایید پس...
شوهرم گفته امشب میایم.
امشب رفتیم دیدیم خبری از دختراش نیست خونه سوت و کور یه افطار اب دهنی انداخته رو میز برای خودش...هیچ خبری هم از غذا نبود..چون بچه کوچیک دارم بچه ها غذا میخورن خودم و برادرشوهر مجرد هم روزه نبود...خلاصه نشستیم یکمی
به خدا دو ماه به دو ماه هم نمیرم...پسرش سر میزنه...
خیلی خوب درک میکنم چه احساسی داری الان ، آدم از روی باز میره جایی نه از در باز
من الان به جایی رسیدم که هر چند ماه یکبار برای دو سه ساعت میرم و برمیگردم ، تقریبا مهر رفتم خونشون دیگه نرفتم تا دیروز ، خونه هامونم نزدیکه ولی آرامش خودم و زندگیمو اولویتمه
پس از این به بعد در حد سر زدن برو و برگرد.و حتی اگر غذا پخته بود نمون بگو غذام روی گازه.همون موقع که دیدی غذا نپخته خوب زیاد نمیموندی.یکساعت مینشستید و پامیشدید میومدید
در اصل شما باید روز اول دیدن مادر و پدرتون میزفتیننه اینکه سه روزه اصرارکنه کی میاید آخرشب قدر بری ...
خواهرمم شب اول قدر رفته خونه مادر شوهرش شب نوزدهم یعنی امشبم خونه مامانم بوده صله رحم و دید و بازدید که گناه نیست بگیم شب قدر نریم بعدشم خونه غریبه که نبوده مادر شوهرش بوده معلومه مادره از یه چیزی ناراحت بوده